Part27
-بغض نکن کوکی
کوکی سرشو به چپ و راست تکون داد و فین فین کرد. تموم روز تهیونگ تنبیهش کرده بود. حتی یه بوس کوچیک روی گونه هم نگرفته بود.-چرا گریه میکنی؟
-تدی کوکیو دوش نداله
-کی همچین حرفی زده؟کوکی حرفی نزد، با چشم های اشکی به تهیونگ نگاه کرد و لبش از بغض لرزید.
-بیبی من خیلیم دوست دارم. ولی نمیخوام پسر بدی بشی. تو دوست داری جینی دعوات بگیره؟ یا جونی از دستت ناراحت بشه؟
کوکی ترسیده داد زد:
-نه-پس چرا همچین کار هایی میکنی؟
-اشتبا کلدم-اشتباه کردم فایده نداره. اگه تکرارش کنی چی؟
-کوکی خل میده.انگشت کوچیک شو بالا اورد و با قیافه مصمم به تهیونگ اشاره کرد.
-خل میدمتهیونگ لبخند زد و انگشت هاشونو به هم رسوند.
-میدونستم پسر خوبی هستی
-کوکی پشل خوبیه؟-آره بیبی. خیلی خوب. مخصوصا وقتی یه قولی میده و سرش میمونه
-تهلونم پشل خوبیهکوکی با لبخند خرگوشی گفت و سرشو سمت عروسک هاش برگردوند.
-میشه اژ ژندون بیان؟
-چی؟تهیونگ سرش رو برگردوند و به مسیر نگاهش خیره شد.
-اوه.. اونادوشی و بقیه عروسکا رو روی یکی از طبقه های کمد گذاشته و در کشویی رو بسته بود.
-باشه. دوشی و تهلون از زندون میان بیرون. ولی اگه دوباره پسر بدی بشی میرن اونجا و دیگم نمیان.
-خل دادم تهلون..بیدیلب پایینی شو آویزون کرد و معصومانه پلک زد.
-خیلی خب.. بیا..کوکی دوید و عروسک هارو گرفت. بوسه ای روی بازوی تهیونگ گذاشت و از در بیرون رفت. ولی به چند ثانیه نکشیده با همه عروسک های تو دستش برگشت و لبخند زنان گفت:
-میشی تدی.کوکی دوشت دالهصدایی از سر ذوق درآورد و همون طور که مواظب بود عروسک ها نیفته سمت کاناپه راه افتاد.
...-دادا
تهیونو با تعجب سرش رو بلند کرد. دوباره دادا؟؟ تا چند ثانیه قبل که حالش خوب بود.-چی شده بیبی؟؟
-امممکوکی به شکمش اشاره کرد و اشک ریخت.تهیونگ از جاش بلند شد و رو به روش نشست. دستش رو روی شونه کوکی گذاشت و با لحن آرومی پرسید:
-گریه نکن بیبی... جایی زدیش؟
-نه-چیزی خوردی؟
کوکی بعد یه فین فین سرشو بالا پایین کرد.-چی خوردی؟
-کوکی بشنی خلد. با چیپش... آداشم قوت دادهر چند تهیونگ نفهمید چی گفته، ولی بوسه ای روی گونه ی کوکی گذاشت و تنش رو بلند کرد.
YOU ARE READING
Not Your Toy!! | Vkook Namjin § Full
Fanfiction-تهلون؟ تهیونگ هومی گفت و برگه های تو دستش رو ورق زد. -تدی.. نیدا تن با کلمه های عجیب کوکی سر تهیونگ برگشت. -کوکی؟؟؟ صدای شوکه شده تهیونگ کوکی رو ترسوند. کار بدی کرده بود؟ بغض کرد و لب پایینیش لرزید. به ثانیه نکشیده صدای گریه اش بلند شد و تهیونگو تر...