ژندون🦦⛓️

11.5K 1.6K 561
                                    

Part27
-بغض نکن کوکی
کوکی سرشو به چپ و راست تکون داد و فین فین کرد. تموم روز تهیونگ تنبیهش کرده بود. حتی یه بوس کوچیک روی گونه هم نگرفته بود.

-چرا گریه میکنی؟
-تدی کوکیو دوش نداله
-کی همچین حرفی زده؟

کوکی حرفی نزد، با چشم های اشکی به تهیونگ نگاه کرد و لبش از بغض لرزید.

-بیبی من خیلیم دوست دارم. ولی نمیخوام پسر بدی بشی. تو دوست داری جینی دعوات بگیره؟ یا جونی از دستت ناراحت بشه؟

کوکی ترسیده داد زد:
-نه

-پس چرا همچین کار هایی میکنی؟
-اشتبا کلدم

-اشتباه کردم فایده نداره. اگه تکرارش کنی چی؟
-کوکی خل میده.

انگشت کوچیک شو بالا اورد و با قیافه مصمم به تهیونگ اشاره کرد.
-خل میدم

تهیونگ لبخند زد و انگشت هاشونو به هم رسوند.
-میدونستم پسر خوبی هستی
-کوکی پشل خوبیه؟

-آره بیبی. خیلی خوب. مخصوصا وقتی یه قولی میده و سرش میمونه
-تهلونم پشل خوبیه

کوکی با لبخند خرگوشی گفت و سرشو سمت عروسک هاش برگردوند.

-میشه اژ ژندون بیان؟
-چی؟

تهیونگ سرش رو برگردوند و به مسیر نگاهش خیره شد.
-اوه.. اونا

دوشی و بقیه عروسکا رو روی یکی از طبقه های کمد گذاشته و در کشویی رو بسته بود.

-باشه. دوشی و تهلون از  زندون میان بیرون. ولی اگه دوباره پسر بدی بشی میرن اونجا و دیگم نمیان.
-خل دادم تهلون..بیدی

لب پایینی شو آویزون کرد و معصومانه پلک زد.
-خیلی خب.. بیا..

کوکی دوید و عروسک هارو گرفت. بوسه ای روی بازوی تهیونگ گذاشت و از در بیرون رفت. ولی به چند ثانیه نکشیده با همه عروسک های تو دستش برگشت و لبخند زنان گفت:
-میشی تدی.کوکی دوشت داله

صدایی از سر ذوق درآورد و همون طور که مواظب بود عروسک ها نیفته سمت کاناپه راه افتاد.
...

-دادا
تهیونو با تعجب سرش رو بلند کرد. دوباره دادا؟؟ تا چند ثانیه قبل که حالش خوب بود.

-چی شده بیبی؟؟
-اممم

کوکی به شکمش اشاره کرد و اشک ریخت.تهیونگ از جاش بلند شد و رو به روش نشست. دستش رو روی شونه کوکی گذاشت و با لحن آرومی پرسید:

-گریه نکن بیبی... جایی زدیش؟
-نه

-چیزی خوردی؟
کوکی بعد یه فین فین سرشو بالا پایین کرد.

-چی خوردی؟
-کوکی بشنی خلد. با چیپش... آداشم قوت داد

هر چند تهیونگ نفهمید چی گفته، ولی بوسه ای روی گونه ی کوکی گذاشت و تنش رو بلند کرد.

Not Your Toy!! | Vkook Namjin § FullWhere stories live. Discover now