part14

213 63 23
                                    

نور زیادی از پنجره به داخل اتاق میتابید و باعث میشد تا چانگکیون حتی با وجود فشردن سرش به بالشت،از گرمای کلافه کننده نور چشمهاش رو باز کنه و روی تخت بزرگش بشینه.
و این شروع اولین روزش داخل اتاقی بود که اتاق خواب اشتراکی خودش و یونگ نبود. با گیجی اطرافش رو نگاهی کرد و با به یاد اوردن اینکه الان خونه هیونگاشه نفس عمیقی کشید.به محض اینکه خواست از تخت بلند شه چشمخاش سیاهی رفت و با ناله زمزمه کرد.
+باز اینطوری بلند شدم،اونطوری شد.ادم شوووو چانگ!
به سمت سرویس بهداشتی داخل اتاقش رفت و بعد از شستن صورتش به اینه نگاه کرد. بعد از چند ثانیه کوتاه جیغ ارومی زد و عقب رفت.
+این چی بود؟ یعنی هرروز تو یتیم خونه اینطوری بلند میشم؟پس بخاطر همین یونگجه هر دفعه با چشمای ترسیده نگاهم میکرد؟
با حالتی که انگار اولین باره خودش رو میبینه به اینه نگاه کرد، موهاش مثل کارتون های بچگیش هر کدوم به سمتی بود و زیر چشماش به شدت پف کرده بود و رنگ صورتش چنان پریده بود ،انگار تازه از مرگ برگشته.
با تکون دادن سری از روی نا امیدی به اتاق برگشت و سعی کرد کمی بشینه تا صورتش به حالت اول برگرده.
اتاق دیوارهایی با رنگ طوسی و بنفش داشت،دقیقا همون رنگهای مورد علاقه چانگکیون! تخت بزرگ دونفره ای وسط اتاق بود و با رو تختی مشکی و بنفشش بشدت جزء مورد علاقه چانگکیون به حساب میومد،میز کوچک کار کنار در ورودی بود و کمد بزرگ و طوسی رنگی کنار تخت بود. پنجره های مورب و کوچیکی که شب قبل دیده بود الان بزرگتر دیده میشد و پرده های بادمجونی رنگش به کنار رفته بود.
چانگکیون ابرویی بالا انداخت.
+من،دیشب پرده هارو کشیده بودما...شایدم نکشیده بودم.
شونه ای بالا انداخت و به سمت کمد رفت تا وسائلش رو بچینه.
+مثلا در کمد رو باز کنم و کلی لباس و هودی باشه...
خنده ای کرد و با ذوق کودکانه ای در کمد رو باز کرد. با دیدن داخل کمد دهنش باز موند و سعی کرد نفسش گیر افتاده اش رو بیرون بده.
______کیهیون____
جوهان از زمانی که بیدار شده بود خیلی عجیب رفتار میکرد.
با سرخوشی به اشپزخونه اومده بود و درخواست خوراکیای عجیبی میداد،وافل،شیر کاکائو گرم،اب پرتغال حتی برخلاف روزهای قبل درخواستای ناهار و شامش رو هم به یخچال زده بود. اگر کمی میخندید و شیطنت میکرد مطمئن میشدم سرش ضربه خورده ولی همه اینکارارو با جدیت تمام انجام داده بود و روی مبل در حال خوندن کتابش بود.
×کیکی؟
با شنیدن صدای شونو به خودم اومدم و مشغول خورد کردن میوه های تازه ای که گرفته بود شدم.
~هوم؟
×خوبی؟
~اره،دارم صبحانه درست میکنم دیگه..
×الان اره، ولی وقتی اومدم اشپزخونه مث این موشایی که خودشونو به موش مردگی میزنن و خشک میشن زل زده بودی به دیوار.
اخمی کردم و چاقوی دستم رو به سمتش نشونه گرفتم.
~عوضی به من میگی موش؟ من موش مرده‌ام؟
چاقو رو به سمت کنار سرش هدف گرفتم و با پرتابش به سرعت جا خالی داد و سریعتر از چاقو خودشو کنار کشید.
با لبخند به سمتم اومد و از پشت سرم منو به بغلش کشید.
×با اینکه چند سال میگذره اما اینکه هر روز توی پرتاب چاقو بهتر میشی باعث خوشحالیمه.
با شنیدن لحن طنز صداش لبخندی زدم.
~همش بخاطر توعه عزیزم،اگر هر روز منو حرص نمیدادی و باعث نمیشدی سمتت چیزی (به سمت صورتش برگشتم) مخصوصا چاقو پرت کنم ،الان اینقدر حرفه ای نبودم.
خنده بلندی کرد و سرش رو داخل گردنم فرو کرد،نفسهای گرمش به پوستم میخورد و حس ارامش بهم تزریق میکرد. با لذت خودمو رو بیشتر بهش چسبوندم.
~البته توام هنوزم سرعتت و واکنشهات مثل قبلن،حالا پررو نشی بهترم شدی!
×بالاخره حرص دادن باید یه نفعی بهم برسونه.
خنثی به سمتش برگشتم و پس گردنی بهش زدم.
~اصلااااا بهت نیومده ازت تعریف کنم مردک دراز !
با لبخند بانمکی ازم جدا شد و روی صندلی خودش نشست.
×تو فکر بودی!
~هوففف،اره.
منتظر نگاهم کرد.
~جوهان امروز عجیب رفتار میکنه کلی خوراکی خواست درست کنم و حتی برای ناهار و شامم درخواست غذا داد.
با نگرانی به شونو خیره شدم که لبخندی زد.
×فکر کنم تاثیرات قضیه"خر تو خر" شدنه،بیا امیدوار باشیم حالشو خوب کنه!
لبخند کمرنگ و نگرانی بهش زدم و سر تکون داد.
~امیدوارم باعث بشه اسیب رسوندن به خودشو تموم کنه...
با شنیدن صدای فریاد روبه جیغی به سرعت به نشیمن رفتیم و با چانگکیون کلافه روبه‌رو شدیم.
×چیشده؟چرا داد میزنی؟
~جیغم زدی البته.
با زدن حرفم صدای اعتراض چانگکیون سمتم بلند شد.
+هیونگگگگگگ
×چیشده؟؟؟
+این...این ادم عوضی توی کمد من این..ایناروووو گذاشتهههه!
اول با تعجب به دستهای چانگکیون نگاه کردم و بعد برای مخفی کردن خندم سرم رو برگردوندم.
توی دستهای چانگکیون چند تا زیر شلواری با طرح انیمیشنای مختلف مثل باب اسفنجی و پاتریک و السا و.. بود.
صدای شونو که مشخص بود میخواد بخنده ولی داره کنترل میکنه به گوشم رسید.
×خب، یکم مشکل دارن ولی...
+هیونگگگگ برام نامه گذاشته که اگر نتونستم خودمو کنترل کنم و اینا کم بود بهش بگم حتما.
با شنیدن این جمله دیگه نتونستم و با قهقهه روی زمین نشستم و بلند بلند خندیدم.
______چانگکیون_____
کیهیون هیونگ به شدت میخندید و روی زمین شکمش رو گرفته بود با حرص به جوهان نگاه کردم و با دیدن نگاه متعجبش به هیونگ و لبخند کوچیک روی لبش شوکه شدم. یعنی تاحالا خنده هیونگو ندیده بود؟
+یاااااا هیونگ بهم نخند. این عوضی هنوز پامو نذاشتم داره اذیتم میکنه!!!
_خیلی وقته پاتو گذاشتی.
+ها؟
_میگم خیلی وقته پاتو گذاشتی!
شونو هیونگ درحالی که سعی میکرد کیهیون هیونگو جمع کنه صدامون کرد تا برای صبحانه به اشپزخونه بریم.
نگاه خصمانه ای به جوهان انداختم،به محض اینکه خواستم به سمت اشپزخونه برم لبهای سردی رو کنار گوشم حس کردم و دست سردی که گردنم رو گرفته بود.
_خیلی وقته پاتو رو دمم گذاشتی ایم چانگکیون!
تپش قلبم زیاد شده بود و گرمای بدنم رو حس میکردم. چرا وقتی اینجوری میکرد اینقدر داغ میکردم؟ چرا...
_بیا تا گشنه نموندی!
با فکر به گشنگی به سرعت به سمت اشپزخونه رفتم. با دیدن میز صبحانه دهنم باز موند و میز رو گذروندم.کلی خوراکی دقیقا چیزهایی که من دوست داشتم،انواع وافل و سسی شکلات و توتفرنگی،شیرکاکائو، حتی رامنم روی میز بود، کاسه ای بزرگ از میوه های تازه.
+این،اینارو برای من درست کردین؟
بجای کیهیون هیونگ جوهان با سردی جواب داد.
_نه،هر روز ازینا میخوریم!!
بی اهمیت به لحن سردش با خوشحال پشت میز نشستم و مشغول خوردن شدم. کیهیون هیونگ کنارم نشست و کنار اون شونو هیونگ و مشغول خوردن شدن.بین پر کردن شکمم زمزمه عجیبی رو شنیدم.
~پس همش بخاطر اون بود...
_____فلش بک____
بوی تلخ سیگار داخل اتاق رو پر کرده بود و دود نمیذاشت به راحتی اجزاء اتاق دیده بشه.
صدای خراش دادن اهن و جیغ کشیدن‌های مظلومانه به گوش میرسید.
جیغ هایی که همراه خودشون نشان از کشته شدن روحی زنده و شاداب رو داشتن.
قفس های کوچک روی زمین خالی شده بود و تنها یک قفس اهنی و بزرگ پسرک لاغر و بی روحی رو درون خودش جا داده بود.
گوشه قفس نشسته بود و با گردنی که به قلاده بزرگی تزئین شده بود به رفت و امد ادمها به اتاق نگاه میکرد،کسی به سمت قفس اون نمیومد.
چند روز شده بود؟ یک هفته؟ دو هفته؟ شب بود؟ روز بود؟ پسرک بی اهمیت به تمام موضوعات اروم و ساکت نشسته بود و با نگاهی بی روح و خالی از سکنه به ادمها نگاه میکرد.
و تکرار صداها هر روز روح کوچک مخفی شده‌اش رو خراش میداد.
"چنگ زدن درهای فلزی"
"جیغ های مظلومانه"
"نعره های پر لذت"
"شلاق"
"شلیک"
خلاص-
_________
میگم میشه برام کامنت بزارین یا ووت بدین؟ حس میکنم وسط امتحانام انرژی لازمم :")

CITY OF WONDER [MONSTA X JOOKYUN]Where stories live. Discover now