Part 27

433 68 38
                                    

جیسو توی آشپزخونه آزمایشگاه بود و داشت سبزی خرد می کرد

کمی هوس سوپ کرده بود و از طرفی دیگه هم می خواست سرش رو به یک کاری گرم کنه

توی این چند روز صدای گریه هایی که می شنید حسابی به هَمِش ریخته بود اما تازگیا متوجه شده بود این صدا رو فقط موقعی که توی بخش نمونه های خاص هست می شنوه

فکر های زیادی از سرش می گذشت. احتمال هایی که باعث می شدند مغزش سوت بکشه و حسابی گیج بشه

وارد شدن آشپز توی آشپزخونه رشته افکارش رو پاره کرد: خانم کیم؟ من خودم غذاتون رو آماده می کنم چرا شما دارین زحمت می کشین؟

-خودم انجامش می دم تو برو به کارهای دیگت برس...

با لحنی سرد و جدی گفت 

آشپز بله ای گفت و گوشه دیگه ای از آشپزخونه مشغول کارهاش شد

جیسو سبزی های خرد شده رو توی قابلمه کوچیکی که پر از سوپ بود اضافه کرد و بعد یک بشقاب برای خودش کشید و مشغول خوردن شد

امروز خیلی زود بلند شده بود و حدس می زد ساعت نزدیکای شش باشه

بعد تموم شدن غذا به سمت محل کارش به راه افتاد و وارد اتاقی شد

روپوش مخصوصش رو پوشید و مشغول آزمایش خون هایی که توی قوطی ها بودند شد

مزه سوپی که درست کرده بود خوب شده بود و آرزو کرد کاش می تونست برای جنی و لیسا هم کمی بفرسته

صبر کن...اصلا...اون که می تونست بفرسته!

می تونست به گون بگه اضافه سوپی که توی قابلمه مونده بود رو برای جنی و لیسا ببره

از اتاق بیرون اومد و وارد راهرو شد

صدایی که شنید باعث شد یکباره بایسته

-نه...دوباره نه...!!

دستش رو روی گوشاش گذاشت

دوباره همون صدا بود.صدایی که شنیدنش قلب جیسو رو تکه تکه می کرد و بدنش رو به لرزه میاورد

چرا هر وقت از اینجا رد می شم این صدا رو میشنوم؟

دستش رو از روی گوشاش برداشت و سعی کرد بفهمه صدا از کجا میاد

نزدیک یکی از درها شد و بازش کرد

یک دختر موبلوند روی ویلچر بود و یک زن دیگه هم که به نظر میومد جزو پرستار ها باشه رو به روش ایستاده بود

پرستار رو به روش موهای دختر رو کشید و باعث شد از روی ویلچر زمین بیفته: تو چرا انقدر لجبازی عوضی؟

دختر لاغر اندام روی زمین بود و گریه می کرد

به طرز عجیبی همه چیزش اشنا بود.دست هاش ،موهاش و حتی هق هق هاش

sweet punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now