Part 21

457 66 45
                                    

پرستار پوفی کشید و از اتاقی که جنی توش بود دور شد..

یکم اونطرفتر جانگ رو دید که گوشه ای ایستاده بود.به طرفش تعظیمی کرد . 

جانگ بهش اشاره کرد تا نزدیک بیاد: صدای همون دختره است؟

-بله قربان

جانگ نفس عمیقی کشید: یکم دیگه پرواز دارم و باید توی یکی از همین اتاق ها کارهام رو راست و ریست کنم.برو یک جوری ساکتش کن

-چشم قربان

جانگ وارد یکی از اتاق ها شد و در رو بست.

پرستار با خودش گفت: چطور ساکتش کنم؟؟!

نزدیک اتاق رفت و با لگد محکم به در زد: هی تو! ساکت شو! داری زیادی سروصدا می کنی!

صدای ضعیف جنی که هق هق می کرد از پشت در شنیده می شد: خواهش میکنم...بذارین برم پیشش...خواهش میکنم...

-یکبار گفتم که نمیشه! دهنت رو ببند و صداتو در نیار!

پرستار گفت و با عصبانیت از اتاق دور شد

تقریبا یک ربع همینطور گذشت اما جنی هنوز هم گریه می کرد.

لیسا صدای گریه های جنی رو می شنید اما به خاطر تهدیدی که جانگ کرده بود صداش رو در نمیاورد

-فقط کافیه کوچکترین صدایی ازت دربیاد تا کار دوست دخترت رو خلاص کنم!

فقط گوشه اتاق نشسته بود و آروم اشک میریخت

.

جانگ که از صدای گریه جنی کلافه شده بود رو به تام کرد و گفت: ببرشون توی یک اتاق

تام گفت: ولی قربان.همچین چیزی امکان نداره!

جانگ کاغذ های روی میز رو نشون داد و با عصبانیت گفت: یکم دیگه به پروازم مونده و من هنوز این لعنتیا رو تموم نکردم. دارم میگم ببرشون توی یک اتاق!

-چشم قربان ولی... یکیشون باید چند دقیقه دیگه بره توی اتاق های سمت چپی. همون که اسمش جنیه. فردا قراره به بقیه نمونه ها اضافش کنیم و قبلش باید یک جای سرد باشه.

جانگ با عصبانیت گفت: هرکاری می خوای بکن.دوتاییشون رو توی اتاق های سمت چپی ببر.فقط صداش رو خفه کن تا بتونم این دفتر دستک هارو تموم کنم!

-چشم قربان.همین الان

تام از اتاق بیرون رفت و در اتاق جنی رو باز کرد.

از یقه جنی محکم گرفت و گفت: خفه شو اگه می خوای ببینیش!

جنی از دست تام که روی یقش بود محکم گرفته بود و سکسکه می کرد.

تام از اتاق بیرون بردش و توی یکی از اتاق های سمت چپی هلش داد: صدات در نیاد!

در اتاق لیسا رو باز کرد: بیا بیرون!

sweet punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now