« بازی کائنات »

1.7K 353 69
                                    

•••••
- فردا مصاحبه داریم؟
جونگکوک در حالی این سئوال رو پرسید که جوابو می‌دونست؛ ولی واقعا نیاز داشت دوباره براش تایید بشه. به شدت احساس خستگی می‌کرد و پاش تاول زده بود و آخرین چیزی که می‌خواست این بود که فردا بره مدرسه.

جیهوپ: آره. جین کجاست؟
جیمین: با ما نیومد؛ می‌خواست حالا که لازم نیست صبح کوک رو ببره مدرسه بیشتر تمرین بکنه.

بطری آب تو یخچال رو یه نفس سر کشید و ادامه داد:
- زیاد از خودش کار می‌کشه.
شوگا: ببین کی داره این حرفو می‌زنه!

جیهوپ: جیمینا~ چند بار بگم با لیوان آب بخور؟
جیمین با حرکت دستش رو هوا برو بابایی تو دلش نثار هیونگاش کرد و راهشو به سمت اتاق کج کرد.

همشون به خاطر کار رو آلبوم جدید بی‌حوصله و خسته بودن و به طرز عجیبی پنج نفره بودن باعث می‌شد کم حرف‌تر و افسرده‌تر به نظر بیان.

حدودا دو ماه دیگه کامبک داشتن و سرشون از اینم شلوغ‌تر می‌شد؛ واسه همین تهیونگ زودتر یه مرخصی چهار روزه گرفته بود تا به دیدن خانواده‌اش بره و جونگکوک برای فکر نکردن بهش خودشو غرق تمرینات کرده بود.

نامجون برای برنامه‌های خودش به لس‌آنجلس رفته بود و این وسط مصاحبه‌ی فردا فقط باعث خوشحالی جونگکوک بود چون بهونه‌ی فرارش از درس و برگشت وی بود.

شوگا و جین فشار زیادی به خاطر نبود نامجون روی خودشون احساس می‌کردن و استرس مصاحبه رو داشتن که خودشون بتونن با مدیریت شرایط جای خالی لیدر رو پر بکنن؛ و جیمین و جیهوپ ترجیح می‌دادن به جای این مصاحبه‌ی رادیویی و بازی‌های لوسش بیشتر رو حرکات رقص اجرای کامبک کار بکنن.

شوگا: وی کی بر می‌گرده؟
جیهوپ: تا الان باید می‌رسید. دو ساعت پیش پیام داد که راه افتاده و...

جونگکوک رو تخت نشست و بدون توجه به بقیه‌ی حرف‌های جیهوپ بخشی از تنها آهنگ آلبوم جدید که خودش تو تهیه‌کنندگی و نویسندگیش نقش داشت رو زمزمه کرد.


사랑이란 아프고 아픈 것 yeah

عشق خیلی دردناکه آره
이별이란 아프고 더 아픈 것 같애
جدایی و خداحافظی خیلی دردناک‌تره
니가 없으면 난 안될 것 같아
فکر نمی‌کنم اگه اینجا نباشی بتونم ادامه بدم
사랑해줘 사랑해줘
عاشقم باش عاشقم باش
다시 내 품으로 와줘
به آغوش من برگرد


با انگشتش آروم روی تاول پاشنه‌ی پاش کشید و صورتش درهم رفت. بغض کرده بود و می‌خواست همشو گردن بدنی که درد می‌کرد و اون تاول بندازه ولی حس جای خالی تو قلبش بیشتر درد داشت. دوباره زمزمه کرد:

사랑이란 아프고 아픈 것
عشق خیلی دردناکه

کلافه همونطور که پاش از تخت آویزون بود دراز کشید و تازه متوجه شد کمر و بدنش چقدر درد می‌کنه. ساعدش رو روی چشماش گذاشت و سعی کرد با تمرکز رو این درد جسمی که به هیچ‌وجه تازگی نداشت حواس دلش رو پرت بکنه.

No camera, yes loveWhere stories live. Discover now