«تنش ۲»

556 84 40
                                    

مجری همیشه از این لوس ‌بازی‌هایی که خودش و آیدل‌ها مجبور بودن واسه شادی دل فن‌ها تحمل بکنن بدش میومد و حتی گاها چندشش می‌شد ولی بازم خودشو مجبور کرد لبخند بزرگی بزنه و با هیجان توضیح بده:
- تو این بازی باید روند صعودی تنش رو بسازین. به عبارت دیگه تا به آخرین نفر برسه تنش هی باید بیشتر بشه؛ فهمیدین؟
جونگکوک: حله.
جیهوپ: فهمیدیم.
جیمین: اوکیه.
یونگی: فهمیدیم.
جین: آهان!
مجری: خیلی خب پسرا، از مردونگیتون برای افزایش تنش استفاده کنین!

یونگی مطمئن بود دلش نمی‌خواد نه حرکت مردونه‌ای‌ روی اون شیش تا کله پوک بزنه و نه اونا روش حرکتی بزنن؛ پس بلافاصله به کره‌ای داوطلب شد:
- من اول انجامش می‌دم!
و ژاپنی تکرار کردن مترجم بود که تازه همزمان شد با سوالِ "کی اول می‌ره؟"‌ی مجری...

جیهوپ پیشنهاد داد: بیاین جامون رو عوض کنیم.
نامجون هم واسه اینکه آزادی تو انتخاب و فضای بیشتری به اعضا بده، جواب داد:
- من فقط سر جام می‌مونم.
تهیونگ از لحظه‌ای که توضیحات بازی تموم شد با بی‌قراری خم شده بود و به جونگکوک نگاه می‌کرد. اون نفر دوم بود، پس وقتی مجری دوباره پرسید "کی اول انجامش می‌ده؟" جونگکوک دستشو بلند کرد که بگه اونم می‌خواد اول باشه...

 اون نفر دوم بود، پس وقتی مجری دوباره پرسید "کی اول انجامش می‌ده؟" جونگکوک دستشو بلند کرد که بگه اونم می‌خواد اول باشه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیمین می‌خواست با عوض کردن جاش با تهیونگ کمکشون بکنه که:
جیمین: چطوره که...؟
جین پیشنهاد داد:
- بیاین به ترتیب سن پیش بریم.
جیهوپ: به ترتیب سن!؟ به ترتیب سن.
و تهیونگ زود موافقت کرد:
- به ترتیب سن خوبه؛ بیاین به ترتیب سن پیش بریم!
جونگکوک با استرس اینکه آخر باشن گفت: من اول انجامش می‌دم.
و جیمین با شیطنت به جونگکوک لبخند خبیثی زد و با انگشت نشونش داد و بلند گفت:
- اون باید آخر باشه.
جونگکوک: نه! نه! من باید اول باشم...
جین هم با دیدن مخالفت جونگکوک گذاشت پای خجالت و درونگرایی مکنه‌اشون و کرم ریخت: نه، نه؛ بیاین از بزرگ‌ترا شروع کنیم.
جیمین: دقیقا!
نامجون با دیدن نیش باز جین و برق چشماش فهمید که باز داره سر به سر جونگکوک می‌ذاره؛ سری از روی تاسف تکون داد و آروم جین رو هول داد جلوی صف که بحث نکنن ولی طرفشو گرفت:
- باشه؛ بیاین همین کارو بکنیم.
و تهیونگ با لبخندی که نمی‌تونست جمعش بکنه به طرف آخر صف رفت...

No camera, yes loveWhere stories live. Discover now