•18•

350 41 15
                                    

دستشو روی زنگ گذاشت و فشارش داد
-اگه خونه نباشه چی؟
-باید باشه
یونا پوکر به مارک نگاه کرد

بعد چند دقیقه در باز شد
مارک به قیافه متعجب رو وون لبخندی زد
-سلام رفیق!
-سلام
-میشه بیایم تو؟

به محض اینکه کنار رفت سهون با سرعت وارد خونه شد و تهیونگ رو که روی کولش بود روی مبل گذاشت
-چرا همیشه من باید کولش کنم؟
-چون مهربونی!
چپ چپ یونارو نگاه کرد

رو وون به ادمای غریبه گیج نگاه کرد
یونا به بازوی مارک زد که به خودش بیاد
مارک دستی به موهاش کشید
-راستش... میشه یه مدت اینجا بمونیم؟

رو وون که بیشتر گیج شده بود نگاهشو به یونا منتقل کرد
یونا نفسشو بیرون داد
-هیچوقت درست حسابی توضیح نمیدی
روشو سمت رو وون برگردوند
-ببین یه اتفاقایی افتاده ما فعلا جایی نداریم بریم واسه همین یه مدت میشه اینجا بمونیم؟

رو وون که از گیجی در اومده بود بالاخره زبون باز کرد
-اوه اره
سهون اطرافو نگاه کرد
-از خونه شما کوچیک تره ولی راحت به نظر میاد

رو وون نگاهشو بین مارک و یونا چرخوند
-خیلی ناراحت شدم که عروسیتون به هم خورد
-خب راستش... ما ازدواج کردیم
-چی؟
-خیلی یهویی شد.... از لیا چخبر؟

با توهم رفتن قیافه رو وون دوتایی با تعجب نگاهش کردن
-به هم زدین؟
-چی؟ نه
-پس چی شده؟
-میخواستیم نامزد کنیم واسه همین رفت امریکا که با خانوادش حرف بزنه ولی به خاطر بهم ریختگی شهر نمیتونه برگرده

یونا نفسشو بیرون داد
-فک کردم اونا مخالفت کردن
-مخالفت که کردن ولی لیا راضیشون کرد
-پس این قیافه برای چیه؟ به محض اینکه اوضاع درست شه میتونین نامزد کنین

جی وون با لب و لوچه اویزون به تیفانی نگاه کرد
-مامانم چرا نمیاد؟
-میاد یه کاری باید انجام بده بعدش میاد
جی وون نفسشو بیرون داد
-دلم براش تنگ شده

رو وون به مارک نگاه کرد
-ولی همتون جا میشین؟
-گمونم بشیم
مارک به یکی از درا اشاره کرد
-اون خالیه نه؟

رو وون رد نگاهشو دنبال کرد
-اره ولی خیلی کوچیکه یه سری وسایل که زیاد لازمشون ندارم گذاشتم اونجا
-پس خالیش میکنی؟ ما یه زامبی اینجا داریم
رو وون با تعجب نگاهش کرد
-چی؟

مارک به تهیونگ اشاره کرد
-هنوز بهوش نیومده باید زودتر ببریمش اون اتاق
-باشه

دوتایی وارد اتاق شدن و مشغول خالی کردن اتاق شدن
-حالا چرا زامبی با خودتون اوردین؟
-داریم انتی ویروسو ازمایش میکنیم
رو وون با چشمای گرد نگاهش کرد
-داریش؟

مارک عرق پیشونیشو با پشت دستش پاک کرد
-رو اون پسره ازمایشش کردم
به پسری که اطرافو نگاه میکرد اشاره کرد
-تا اینجا مشکلی نداشته منتظریم حافظه ش برگرده که ببینیم اوضاع اوکیه که بریم سراغ تهیونگ یا نه

surrounded by EvilWhere stories live. Discover now