دستشو روی زنگ گذاشت و فشارش داد
-اگه خونه نباشه چی؟
-باید باشه
یونا پوکر به مارک نگاه کردبعد چند دقیقه در باز شد
مارک به قیافه متعجب رو وون لبخندی زد
-سلام رفیق!
-سلام
-میشه بیایم تو؟به محض اینکه کنار رفت سهون با سرعت وارد خونه شد و تهیونگ رو که روی کولش بود روی مبل گذاشت
-چرا همیشه من باید کولش کنم؟
-چون مهربونی!
چپ چپ یونارو نگاه کردرو وون به ادمای غریبه گیج نگاه کرد
یونا به بازوی مارک زد که به خودش بیاد
مارک دستی به موهاش کشید
-راستش... میشه یه مدت اینجا بمونیم؟رو وون که بیشتر گیج شده بود نگاهشو به یونا منتقل کرد
یونا نفسشو بیرون داد
-هیچوقت درست حسابی توضیح نمیدی
روشو سمت رو وون برگردوند
-ببین یه اتفاقایی افتاده ما فعلا جایی نداریم بریم واسه همین یه مدت میشه اینجا بمونیم؟رو وون که از گیجی در اومده بود بالاخره زبون باز کرد
-اوه اره
سهون اطرافو نگاه کرد
-از خونه شما کوچیک تره ولی راحت به نظر میادرو وون نگاهشو بین مارک و یونا چرخوند
-خیلی ناراحت شدم که عروسیتون به هم خورد
-خب راستش... ما ازدواج کردیم
-چی؟
-خیلی یهویی شد.... از لیا چخبر؟با توهم رفتن قیافه رو وون دوتایی با تعجب نگاهش کردن
-به هم زدین؟
-چی؟ نه
-پس چی شده؟
-میخواستیم نامزد کنیم واسه همین رفت امریکا که با خانوادش حرف بزنه ولی به خاطر بهم ریختگی شهر نمیتونه برگردهیونا نفسشو بیرون داد
-فک کردم اونا مخالفت کردن
-مخالفت که کردن ولی لیا راضیشون کرد
-پس این قیافه برای چیه؟ به محض اینکه اوضاع درست شه میتونین نامزد کنینجی وون با لب و لوچه اویزون به تیفانی نگاه کرد
-مامانم چرا نمیاد؟
-میاد یه کاری باید انجام بده بعدش میاد
جی وون نفسشو بیرون داد
-دلم براش تنگ شدهرو وون به مارک نگاه کرد
-ولی همتون جا میشین؟
-گمونم بشیم
مارک به یکی از درا اشاره کرد
-اون خالیه نه؟رو وون رد نگاهشو دنبال کرد
-اره ولی خیلی کوچیکه یه سری وسایل که زیاد لازمشون ندارم گذاشتم اونجا
-پس خالیش میکنی؟ ما یه زامبی اینجا داریم
رو وون با تعجب نگاهش کرد
-چی؟مارک به تهیونگ اشاره کرد
-هنوز بهوش نیومده باید زودتر ببریمش اون اتاق
-باشهدوتایی وارد اتاق شدن و مشغول خالی کردن اتاق شدن
-حالا چرا زامبی با خودتون اوردین؟
-داریم انتی ویروسو ازمایش میکنیم
رو وون با چشمای گرد نگاهش کرد
-داریش؟مارک عرق پیشونیشو با پشت دستش پاک کرد
-رو اون پسره ازمایشش کردم
به پسری که اطرافو نگاه میکرد اشاره کرد
-تا اینجا مشکلی نداشته منتظریم حافظه ش برگرده که ببینیم اوضاع اوکیه که بریم سراغ تهیونگ یا نه
![](https://img.wattpad.com/cover/219883568-288-k835306.jpg)
YOU ARE READING
surrounded by Evil
Horrorهمه چیز عادی بود ولی مشکل اینه که بود تا وقتی که یکی اشتباه نمیکرد... کاش میشد زمانو به عقب برگردوند نه برای اینکه جلوی بعضی چیزارو گرفت برای اینکه دوباره بعضی چیزارو حس کرد -مهم نیست اگه چیزی به یاد نیاره یا حتی عشقش به من خاموش بشه همین که هنوز ق...