•24•

391 50 51
                                    

شوکه شد ولی چیزی که شوکه ترش کرد سوجین بود که از دور نگاهشون میکرد
حتی تو اون فاصله عم میتونست چشمای پر از بغضشو ببینه

سوجین روشو برگردوند و سمت در اصلی دویید
دلش نمیخواست یه ثانیه بیشتر اونجا بمونه

تهیونگ دستشو روی شونه سوریم گذاشت و از خودش جداش کرد
-چیکار میکنی؟
قبل اینکه سوریم جواب بده سمت در دویید

دنبال سوجین از ساختمون بیرون رفت
بازوشو گرفت و سمت خودش چرخوند
-تو.....

دیگه نمیتونست جلوی خودش رو بگیره و بغضش ترکید
تموم اون یک ماه و نیم رو صبر کرده بود تا حافظه تهیونگ برگرده ولی هیچی ازش به یاد نیاورد حتی باز سوریم سعی داشت چیزی که مال اون بودو ازش بدزده

تهیونگ اشکای سوجین رو با دستش پاک کرد
احساس میکرد قلبش شکسته...چرا؟
چرا باید قلبش به خاطر یکی که یادش نمیاد انقدر بشکنه؟ چرا نمیتونست گریه هاشو ببینه؟

سوجینو توی بغلش کشید
-ببخشید اگه چیزی یادم نمیاد... تموم این مدت حواسم بهت بود... چیزی ازت یادم نمیاد ولی میدونم با بقیه فرق داشتی... ببخشید که باهات سرد بودم

سوجین سرشو روی شونه تهیونگ گذاشت
انگار همین براش کافی بود تا اروم بشه
بعد چند ثانیه که اروم گرفت از بغلش بیرون اومد و بینیشو بالا کشید

-خیلی وقته نیومدم بیرون
سوجین سرشو بالا اورد و به تهیونگ نگاه کرد
راست میگفت از سری پیش که باهم بیرون بودن نیومده بود بیرون
-چرا نرفتی بیرون؟
-نمیخواستم شکار زامبیا بشم

سوجین سرشو تکون داد
-ولی دیگه توی شهر زامبی ای نیست
-واقعا؟
-اره یه چندتایی هست که از مرکز شهر دورن برای همینه یه سری از مغازه ها باز کردن
-نمیدونستم

سوجین لباشو غنچه کرد
-اگه بخوای میتونیم بریم
-کجا؟
-یه کافی شاپ رو دیدم یکم اونورتر
-بریم

سوجین جلوتر راه افتاد و بعد از چند دقیقه پیاده روی جلوی کافی شاپ وایساد
-اینجاست
دوتایی وارد کافی شاپ شدن
-چی میخوری؟
-فرقی نمیکنه

تهیونگ سمت نزدیک ترین میز رفت و روی صندلی نشست
میخواست سوجین رو مهمون کنه ولی پول نداشت
-چقدر شرم اور

سوجین بعد از سفارش روی صندلی رو به روی تهیونگ نشست
-میخواستم مهمونت کنم ولی...
-میدونم ولی نمیخواد خودتو اذیت کنی تو قبلا جبرانش کردی
-ولی چون یادم نمیاد حس بدی دارم
-مطمئن باش دروغ نگفتم پس حس بدی نداشته باش

سوجین اطرافو نگاه کرد
-اینجا چقدر اشناس....
با یاداوری اینکه قبلا با سوریم اونجا بود اخماش توهم رفت
-چرا باید اینجا می بود؟
-چی؟
-هیچی

با قرار گرفتن اسپرسو جلوش برش داشت و یکم ازش خورد
-تلخه
تهیونگ به اسپرسوش نگاه کرد
-ولی نمیتونم تلخ بخورم
سوجین چندبار پلک زد
-واقعا؟

surrounded by EvilWhere stories live. Discover now