سلاااام
چهارشنبه سوریتون مبارک قشنگاممیدونم ماه هاست که اپ نکردم چون میخواستم اون یکی فیکوتموم کنم ولی از این به بعد برمیگردیم به روال عادی خودمون:)
برید پارت خفن امروزمون رو بخونید و حال کنید!!!
Third pov [Liam]
دستشو زده بود زیر چونه اش و به یه نقطه خیره شده بود قاشقو توی لیوان قهوه اش میچرخوند و به زین فکر میکرد
الک:لیام...لیام!
با صدای الک به خودش اومد و صاف نشست
لیام:جانم داداش؟الک نگاه مشکوکی به قیافه لیام انداخت
الک:چرا انقدر تو فکری بچه؟...عاشق شدی؟چشماش گرد شدن
لیام:عاشق؟پوزخندی زد و سرشو پایین انداخت
لیام:نه بابا عشق کجا بود داداش!حس میکرد داره زهرترک میشه...نکنه واقعا عاشق زین شده بود؟...باید چیکار میکرد؟...مطمئن بود زین اگه بفهمه باهاش قطع ارتباط میکنه...شایدم نکنه!
ولی از یه چیز مطمئن بود...زین نه حوصله عشق و عاشقی داشت و نه علاقه ای به توی رابطه بودن!...اینو چندین بار به طور واضح اثبات کرده بود!
حالا دوبارم همدیگه رو بوسیده بودن...خب که چی؟
یبار که بخاطر بازی بود...یبارم جوگیر شده بودن!...همه رفیقا همدیگه رو میبوسن!...موضوع خاصی نبود که!
حس میکرد اگه یکم دیگه اونجوری تو اشپزخونه بشینه و به این موضوعات فکر کنه دیوونه میشه
یهویی از روی صندلیش بلند شد...کتشو از روی میز برداشت
لیام:من دارم میرم داداش
الک نگاه نگرانی به داداش کوچولوش کرد مطمئن بود یه چیزی هست که لیام بهش نمیگه اون داداششو خوب میشناخت!
الک:مواظب خودت باش پسر!به محض ورودش به کافه تریا اولین نفری که دید زین بود
تنهایی سر میز همیشگیشون نشسته بود و سرش تو گوشی بود
چشمشو دور کافه چرخوند...استایلز و درک توی صف خوراکی بودن
هرمن هم سر میز بنجی اینا نشسته بود و داشت باهاشون صحبت میکرد
YOU ARE READING
The good bad guys
Fanfictionشاید بقیه بگن اون پسر بدیه... ولی وقتی میخنده من فقط یه فرشته میبینم : ) -جلد دوم Then came you *شیپ های اصلی : ملک/ استرک/ زیام *شیپ های فرعی : هرماس / جیلنهالند ژانر : رومنس / انگست / درام