Part 1

1.9K 355 68
                                    

شیائو ژان از وانگ ییبو متنفر بود، چرا؟ دلیلش خیلی ساده بود، ییبو محبوب ترین، ترسناک ترین، قوی ترین و البته خوشگل ترین پسر مدرسه شون بود، هایبرد شیرکوهی که تقریبا سه چهارم دخترها و پسرهای مدرسه دنبال جلب توجهش بودن. ولی اگه مشکل فقط همین ها بود ژان می‌تونست به نحوی باهاش کنار بیاد، مشکل اساسی از اونجایی بود که دار و دسته ی ییبو که ژان اسمشونو "گوز گوزی ها" گذاشته بود برای خیلی ها از جمله خود ژان قلدری می‌کردن و این روی اعصابش راه می‌رفت.

ژان آروم و مهربون بود. همیشه یه لبخند پت و پهن به هرکی که سر راهش میومد می‌زد و طوری رفتار می‌کرد که هیچکس از دستش دلخور نمی‌شد ولی این میون بنا به دلیلی که ازش خبر نداشت، ییبو همیشه در جواب لبخندهاش یه نگاه پوکر بهش می‌نداخت و عملا بهش بی توجهی می‌کرد و این چیزی بود که ژان رو تا مرز دیوانه شدن پیش می‌برد. کسی حق نداشت به ژان بی توجه باشه!

این یه قانون مسخره بود که ژان برای خودش داشت. از اونجایی که عاشق ارتباط برقرار کردن با بقیه بود اینکه کسی به عمد و بی دلیل بهش بی توجهی کنه شبیه سَم براش عمل می‌کرد. باعث می‌شد تا گوش های خوشگل و کِرِمیش تا روی صورتش پایین بیان و لبهای کوچولوش یه نیم دایره ی غمگین رو تشکیل بدن.

-هی خرگوشک.

به عقب برگشت و با چشمهای تنگ شده به هایبرد روباه احمقی که اینطور صداش می‌زد با اینکه می‌دونست ژان از اینطور صدا زده شدن متنفره نگاه کرد، با حرص داد زد:

-جی لییییییییییییی.

بعد این حرف سمت دوستش پرید و دندونهای تیزشو توی گوشت ساعد دستش فرو برد. جی لی بلندترین جیغش رو کشید و تند تند دستشو توی هوا تکون داد ولی انگار ژان قصد برداشتن دندونهاشو نداشت.

-مسخره بازیتون رو جمع کنین.

جفتشون به عقب برگشتن، ابروهای ژان به طرف بالا پرید و بینی کوچیکش تکون تکون خورد. چی شده بود که ییبو داشت با اون دوتا حرف می‌زد!

چشمهای جدی و خشن ییبو روی صورت رنگ گچ شده‌ی جفتشون چرخید و بعد با حرص گفت:

-سروصداتون نمی‌ذاره بخوابم.

ژان با اینکه تمام تلاشش رو کرد تا مانع خندیدنش بشه ولی زیر خنده زد و بعد با صدای بلند اینقدر خندید که آخرش با انگشت اشکهای زیر چشمهاشو پاک کرد. جی لی نگاهی به صورت ییبو و نگاهی به ژان انداخت، حس می‌کرد پسر رو به روشون آمادست تا رفیق خنگش رو با دندون تیره پاره کنه!

ژان چند تا نفس کشید تا بتونه هم حرف بزنه و هم جلوی خندش رو بگیره و بعد گفت:

-بخوابی؟! مگه مدرسه جای خوابیدنه؟!

ییبو دو قدم سمتشون رفت و تقریبا جلوی ژان ایستاد. چشم های آبی تیرش که رگه‌هایی از خاکستری داخلش داشت مستقیم به چشمهای شوخ ژان خیره شدن بودن. دو لکه ی کرمی زیر چشمهاش که روی پوست سفیدش زیادی مشخص بود، به سمت قهوه ای شدن رفته بودن و همین نشون می‌داد که حسابی عصبانیه.

ViscumWhere stories live. Discover now