Part 11

873 242 81
                                    

واحد کوچیک و جمع و جور بود، یه هال مربع شکل که توش یه کاناپه دو نفره چرم قهوه ای زیر پنجره که کرکره ی طوسی داشت گذاشته شده بود. رو به روش روی یه میز چوبی مشکی تلویزیون قدیمی کوچیکی گذاشته بود. سمت راست توی فاصله ی یه متری از مبل دری دیده می شد که احتمالا به اتاق می رسید. کنار اتاق فضای کوچیکی بود که سه کابینت بود که روی دو تاش یه گاز سفید قرار داشت. یه گوشه یخچال کوچیکی دیده می شد که مشخص بود جایی برای فریز کردن مواد غذایی نداره.

ییبو به سمت دری که نزدیک به در ورودی بود اشاره کرد و گفت:

-توی حمام می تونی لباس هات رو عوض کنی، برات لباس و حوله ی تمیز میارم.

ژان بعد از تعویض لباس هاش با تیشرت بنفش و شلوار مشکی که ییبو بهش داده بود توی هال برگشت. ییبو سشوار مسافرتی کوچیکی رو به برق زد و با اخم گفت:

-بیا موهات رو خشک کن تا یه چیز گرم بیارم بخوری.

ژان با قیافه ی آویزون و نگاهی که همچنان حالت طلبکار داشت روی زمین کنار پریز برق نشست. بدون حرف سشوار رو روشن کرد و مشغول خشک کردن موهای لخت و براقش شد.

ییبو توی آشپزخونه رفت، آب جوش و یه بسته نسکافه رو توی لیوان ریخت، از کمد چند بسکوییت توی بشقاب کنار لیوان گذاشت و توی هال برگشت. بشقاب رو روی میز جلوی مبل گذاشت و گفت:

-بیا تا گرمه بخور.

گوش های ژان هنوزم روی صورتش بود، لب پایینش به سمت بالا جمع شده و نوک بینیش قرمز بود.

روی مبل نشست و لیوان رو نزدیک دهنش برد ولی بعد از چند بار تکون دادن بینیش، لیوان رو سر جاش برگردوند و گفت:

-ممنون ولی نسکافه دوست ندارم.

ییبو نفسش رو کلافه و با حرص بیرون داد، کنارش نشست و لیوان رو سمت دهنش گرفت:

-برای گرم شدن بدنت خوبه.

ژان آروم پلک زد، اخم کرد و جواب داد:

-گفتم که دوست ندارم.

زیر پلک چپ ییبو عصبی شروع به زدن کرد، احتمالا پسر رو به روش می تونست لقب سوهان روح رو بگیره. لبه ی لیوان رو به دهن ژان چسبونده و باعث صاف شدن گوش ها و درشت شدن چشم های هایبرد خرگوش شد.

-وقتی خونه ی خودت بودی برای خوردن و نخوردن ادا اصول در بیار، زودباش بخور.

ژان عصبانی لیوان رو از دست ییبو بیرون کشید و محکم روی میز گذاشتش و باعث شد تا چند قطره از نسکافه روی میز بپاشه.

عصبانی چند نفس کوتاه و صدادار کشید و بعد با تشر گفت:

-تو مشکل داری نه؟ مشکل توی درک کردن حرف های بقیه داری؟ دارم بهت می گم از نسکافه بدم میاد و تو زورکی می خوای به خوردم بدیش؟

ViscumWhere stories live. Discover now