Part 10

859 257 32
                                    

ژان لبخند زد و شرمگین گفت:

-جی لی دوست داشت تنها غذا بخوریم.

ییبو سر تکون داد:

-مشکلی نیست.

-پس حله.

ییبو نگاه کوتاهی به ژان انداخت و هوم ای زیرلب گفت.

جی لی خمیازه کشید و بعد اینکه طبق عادت چند ضربه ی محکم با کف دست به بازوی ژان زد، گفت:

-آخیش.

-این عادت گهت رو بذار کنار.

-نچ نمی‌شه.

ژان چشم غره ای به دوستش رفت. دستش رو زیر چونه اش زد و بی هدف به بیرون خیره شد. نور کمی که داخل میومد، قسمتی از چهرش رو روشن کرده بود. چشمهاش به خاطر خواب آلودگی نیمه باز بودن و انگشت هاش با ظرافتی که غیرعمد بود زیر چونه اش می‌خوردن و موهای مشکی و لختش قسمتی از گردن سفیدش رو پوشونده بودن.

ییبو بی اختیار با لبخند کمرنگی که روی لب داشت به ژان خیره مونده بود.

ژوچنگ شونه اش رو تکون داد و گفت:

-هی ییبو.

ییبو به خودش اومد، توی جا پرید و دستپاچه خودش رو جمع و جور کرد، ژوچنگ چشمهاش رو تنگ کرد و مشکوک گفت:

-به کی زل زده بودی؟

-من؟! من به کی زل زده بودم؟!

-سوالمو با سوال جواب نده.

-به هیچکی زل نزده بودم.

-هوممممم، پس احیانا اون هایبرد خرگوش خوشگلی که تقریبا توجه نصفی از دخترهای کلاس رو به خودش جلب کرده ربطی به نگاه خیره ات نداره نه؟

ییبو اخمالو جواب داد:

-نه ربطی نداره، اصلا چرا صدام زدی، چته باز؟

-طوریم که نیست، فقط خواستم بگم یه کم دیگه اینطور بهش زل بزنی کل کلاس می‌فهمن بهش کراشی.

-گفتم به ژان زل نزده بودم.

ژوچنگ لبخندی به معنی اینکه "احمق خودتی" زد و گفت:

-باشه، زل نزده بودی.

ییبو عصبانی اسم دوستشو گفت و ژوچنگ در جواب فقط شونه بالا انداخت و گفت:

-من که قبول کردم، زل نزده بودی.

وقتی ژوچنگ به سمت جلو چرخید، ییبو نگاه کوتاه دیگه ای به ژان انداخت، دوست داشت جلو بره و موهاش رو محکم با کش مو تا آخرین حد ممکنی که بشه بالا ببنده و دستش رو با یه زنجیر به صندلیش قفل کنه تا دیگه نتونه اینطور انگشتهاش رو زیر چونه بزنه.

*

سرکلاس زیست، ییبو با اعتماد به نفس و لحن قاطع تمام مقاله رو کنفرانس داد، ژان ذوق زده به پهلوی جی لی زد و آروم گفت:

ViscumKde žijí příběhy. Začni objevovat