19- قضاوت

433 114 23
                                    


** دفترمشاوره سانگ لان**

بارها و بارها ویدیو را عقب و جلو کرد اما اشتباهی شده بود. ایمان داشت که توهم نبود.حتی پوزخند ییبو را در حین سانی صدا زدنش به روشنی روز به یاد داشت. آرنجهایش رابر روی میز تکیه داده بود و دستان در هم گره شده اش را بر لبانش فشار میداد.

چطورممکن بود تصویر به آن وضوح در فیلم همان روز ضبط نشده باشد؟ صدای در او را ازافکار پریشانش بیرون کشید.

منشی دفتر در را باز کرد و با تعظیمی گفت: "ببخشید آقای دکتر، مراجعه کننده داری،بهشون گفتم که شما امروز کسیو قبول نمیکنین اما ..."

سانگ لان با لبخندی پرسید:" اسمشون چیه؟"

منشی جواب داد: "آقای وانگ هستن، وانگ ییبو"

دکتربا تعجب به منشی اشاره کرد که بیمار را به دفترش راهنمایی کند.

سانگ لان برخاست و به سمت میزش رفت. همین زمان ییبو که وارد اتاق شده بود روبرویش قرارگرفت. پس از سلام کردن و دست دادن روبروی هم نشستند. پسر دیگر تقریبا با فضای اتاق آشنا بود و میدانست صندلی که باید بر روی آن بنشیند کجاست.

مدتی در سکوت گذشت. سانگ لان به ییبو نگاه و اشاره کرد که آغازگر صحبتشان باشد.

ییبوگفت:" دکتر من اول عذر میخوام که بدون هماهنگی اومدم و ..."

سانگ لان میان کلامش پرید:"نه ییبو، اشتباه از منه، من باید به منشی میگفتم که تویه مورد ویژه ای..."

اینبار ییبو بین حرفهایش پرید و با شگفتی پرسید:" ویژه؟"

روانشناس لبخند گرمی برای آرامش خاطر بیمارش زد و گفت:" بله ویژه ییبو، چون اول اینکه تو برادر دوست چندین و چند ساله منی، لیو برای اولین بار تو زندگیم ازم چیزی خواسته و این برای من ارزشمنده،دوم اینکه من خودم بهت گفتم هر زمانی که پیام بدی،تماس بگیری و بیای من در دسترسم، اگه واسه اومدنت گفتم قبلش خبری بدی واسه این بود که واسه جلسات درمان مراجعه کنندگان دیگه ام معطل نشی، وگرنه امروز کارم مطالعه پرونده ها و سازماندهی کردنشونه، خودم رو پرونده ات کنجکاوم، قبل از اومدنت هم داشتم مطالعه اش میکردم"

سانگ لان بلند شد و به سمت میزش رفت، پوشه ای را برداشت و به جای اولش برگشت.ییبو به اوخیره شده بود. سانگ لان در حالیکه پوشه را روی میز می گذاشت گفت:" ییبو ازنگاهت میفهمم که بیشتر امروز برای مشاوره اومدی و ذهنت جدیدا درگیر چیزی شده،درسته؟"

GRAY خاکستری (ییژان)Where stories live. Discover now