37- نبرد نهایی 2

519 115 14
                                    


** **

ژان و لیو به بیمارستان رسیدند. ساعتی قبل به وانگ جوان خبرداده بودند که ییبو می تواند مرخص شود. او از بیمارستان خواست تا زمان رسیدنش،برادر او را در بخش نگه دارند.

ژان به همراه لیو با سرعت و عجله پله های یک طبقه را بالارفتند. به محض دیدن ییبو که با لباس پوشیده و آماده رو تخت نشسته بود به سمت اورفتند. ژان سریعتر خود را به او رساند:"ییبو... خوبی؟ خدای من... تا گفتن بهتری با لیو خودم و رسوندم اینجا..."

دستهای ژان که برای گرفتن صورت او بالا رفته بود با پس زده شدن از جانب پسر جوان، در میانه هوا ماند.

ژان هاج و واج به او نگاه میکرد. لیو جلوتر آمد و خطاب به برادر کوچکتر گفت:"ییبو؟ خوبی؟ ژان و نشناختی؟"

پسر جوان که سرش پایین بود از روی تخت بلند شد. دستان خود را در جیب کتش فرو برد. رو به دوستش زمزمه کرد:"خوشحالم که خوبی..."
ییبو نگاهی به لیو انداخته و گفت:"داداشی، میشه بریم خونه؟ من خیلی خسته ام"

وانگ جوان که هنوز از رفتار برادر خود گیج بود سری تکان داد. ژان به خواسته ی خود از آنها جدا شد و دو برادر نیز به عمارت وانگ بازگشتند.

ییبو به محض رسیدن به عمارت، بدون هیچ حرفی مستقیما به اتاق خود رفت. لیو نیز پس از مدتها دوندگی و خستگی ذهنی نیاز به استراحت داشت. طی تماسی که سانگ لان قبلا با او گرفته بود، قبل از استراحت به خدمه ی خانه تاکید کرد تا ییبو را تحت نظر داشته باشند و اگر مورد مشکوکی بود به او اطلاع دهند.

با صدای شکستن چیزی لیو از خواب پرید. نمی دانست چند ساعت گذشته، فقط از تاریکی آسمان فهمید که مدت زیادی خوابیده بود. با سرعت از اتاق خارج شد و به سمت صدا که از اتاق برادرش بود رفت. خدمه مقابل درب اتاق جمع شده بودند وسرپرست خدمه در حال متفرق کردنشان بود. با دیدن وانگ جوان تعظیمی کردند.

"چی شده؟ در چرا بسته است؟ مگه نگفتم مواظبش باشین؟"

زن میانسال که سرپرست کارکنان بود پاسخ داد:"ما طبق دستور شما عمل کردیم قربان، الانم ایشون تنها نیستن، رییس بزرگ با برادرتون تواتاقن و خواستن در بسته باشه و هر اتفاقی افتاد کسی وارد اتاق نشه"

لیو با چشمانی حیرت زده و نگران به سمت در حمله ور شد و با فشار همه ی قدرت و بدن خود به در، آن را باز کرد.

ییبو روبروی او ایستاده بود و کمی جلوتر از لیو، وانگ بزرگ در مقابل برادر کوچکتر بر روی زمین زانو زده بود. صحنه ی عجیبی بود. در را بست ودر سکوت به آن دو خیره شد.

GRAY خاکستری (ییژان)Where stories live. Discover now