قسمت چهاردهم: اگه لو برم چی؟

686 162 24
                                    

بچه بالاخره به لطف کمکهای تهیونگ و جیمین خوابید.

نامجون هم که دیگه از خستگی در حال غش کردن بود   به تخت رفت تا بخوابه.

 هوسوک و جین پشت میز آشپزخونه نشسته بودن و با صدای آرومی با هم حرف میزدن.
هوسوک فین فین میکرد و از بدبختیش میگفت.
پسر بزرگتر، سعی میکرد هر چی توی این چند سال دانشجوییش یاد گرفته، به کار ببره و با روشهای روانشناسانش اون رو آروم کنه.

یونگی هنوزم اعتقاد داشت اونا فقط چند تا آدم کلاه بردار هستن، و به زودی دستشون رو میشه.
پس زیاد جدی به حرفای احساسی هوسوک گوش نداد.
و به حمام رفت تا دوش بگیره.

جونگ‌کوک هم که مثل یه پسر  کوچولو، هفت پادشاه رو توی تخت کنار تهیونگ خواب میدید.

جیمین  که همه رو مشغول دید به اتاقشون رفت و در رو پشتش بست.
با استرس گوشیش رو از جیبش درآورد.
شماره‌ی مورد نظرش رو گرفت و تلفن رو به گوشش چسبوند.
بالاخره بعد از چندتا بوق...

جیمین: 
"الو؟ کای هیونگ؟..."

صدا کای کش اومد.
" الووووو؟...جیمین شی. چی کار داری؟..."

جیمین طلبکار حرف زد.
" این چه کاری بود کردید؟... بچه دیگه تو قرارمون نبود.
قرار بود فقط یکم بترسه..."

کای که انگار با کسی شوخی می‌کرد کر‌کر خندید.

جیمین با حرص گفت.
" هیونگ مستی؟ اصلا میفهمی چی بهت میگم؟..."

کای جوابش رو داد.
" ها؟ نه زیاد ننوشیدم. فقط یه چند تا شیشه‌ی فا..."

جیمین کفری حرفش رو قطع کرد.
"اگه هوسوک هیونگم امشب از غصه سکته کنه تقصیر شماست.
تازه این بچه‌ی معصوم رو چرا وارد بازی کردید. این بچه مادر نداره؟"

صدای جدیدی توی گوشی پیچید.
" الو؟ من کیونگسو هستم. کای زیاد حالش خوب نیست. میشه بعدا..."

جیمین ناله کرد.
"ای وااای...کیونگسو شی؟ به کای هیونگ بگو، من با این بچه چی کار کنم؟
تازه اگه دوستام بفهمن پای منم وسط بوده حسابی آبروم پیششون میره."

کیونگسو که انگار داره چیز سنگینی رو حمل میکنه نفس‌نفس زد.
" منم مخالف این کار بودم. اما کای گفت اینجوری هیجانش بیشتر میشه‌. "

و بعد از دوباره نفس گرفتن ادامه داد.
"فردا صبح قبل از اینکه بقیه بیدار بشن،  بچه رو بیار بیرون. من خودم میام ببرمش. بقیه‌اش هم با خودت. به جانگ بگو فقط میخواستی یکم سر به سرش بزاری.
البته یکم که چه عرض کنم فکر کنم دهنش رو..."

و بقیه‌ی حرفش با غرغر کردن کای رها شد.

صدای کای به گوش جیمین هم رسید.
" خدا بخیر کنه..
باشه. پس، فردا صبح میبینمتون."

 وقتی مکالمش تموم شد، گوشی رو توی جیبش گذاشت.
برگشت تا از اتاق بیرون بره سر جاش یخ‌زد.
یونگی اونجا ایستاده بود. صورتش سرخ بود و جیمین نمیدونست از آبگرم حمام هست یا از دست جیمین اینقدر عصبانیه که قرمز شده.

 نمیدونست از کی اونجا بوده و از کجای حرفاش رو شنیده.

جیمین دست پاچه سعی کرد توضیح بده.
" م..م...من... داشتم با..."

یونگی حرفش رو قطع کرد. بدونه اینکه به جیمین نگاه کنه گفت.
" من خیلی خوابم میاد. تا دوباره ونگ و ونگ بچه‌ در نیومده میرم بخوابم."

جیمین با خودش فکر کرد، منظورش چی بود؟
یعنی هیچی نشنیده بود؟ یا فقط داشت وانمود می‌کرد؟

جیمین بین اینکه به یونگی توضیح بده یا اونم به روی خودش نیاره مستاصل بود.
سرش رو پایین انداخت و با انگشتاش ور رفت.
" هیونگ باید یه چیزی رو توضیح بدم..."

اما یونگی بازم خودش رو به نشنیدن زد.
" اگه کاری نداری، چراغ رو خاموش کن."
و به طرف تختش رفت.

__________
جیمین حتی نتونسته بود توی تختش بخوابه، و تقریبا تا صبح کابوس دید.
کابوس اینکه یونگی به بقیه لوش داده و همه ریختن سرش تا کتک مفصلی بهش بزنن.
یا لو رفته و همه از خوابگاه بیرونش کردن.
یا اینکه هوسوک سکته کرده و مرده و همه اون رو قاتل صدا میزدن.
سر جمع نتونسته بود دو ساعت بخوابه.

جین که از همه زودتر بیدار شده بود  با دیدن پسر روی کاناپه تعجب کرد.
"جیمین، چرا اینجا خوابیدی؟ حالت خوب نیست؟"
پسرکه سر درد داشت، شقیقه های دردناکش رو با انگشتاش ماساژ داد.
" خوبم هیونگ. هوسوک کجاست؟"

جین کنارش روی کاناپه ولو شد. و برای سر حال آوردن جیمین باهاش شوخی کرد.
" چیه نکنه به خاطر هوسوک اینقدر پریشونی؟"

جیمین که هول کرده بود با لکنت جواب جین رو داد.
" چ...چی؟...یونگی...چیزی گفته؟"

جین لبخند قشنگی بهش زد و دستش رو ، روی دست پسر گذاشت.
" یونگی؟...چی رو گفته؟... اینکه روی هوسوک کراشی؟..."
جیمین که هنوز از خوابهای آشفته‌اش گیج بود، کمی فکر کرد و بعد به شوخی جین، لبخند شلی زد.
" چی داری میگی هیونگ؟ حوصله شوخی ندارم.
سرم خیلی درد میکنه."
پسر بزرگتر  دلداریش داد.
"هوسوک حالش خوبه. پیش یونگی خوابیده.
میدونی که چقدر  احساساتیه؟ ما باید کمکش کنیم که عاقلانه رفتار کنه و تصمیم بگیره.
میدونی...دیشب من و نامجون کلی فکر کردیم.
قرار شد امروز با یکی از استاداش که قاضیه حرف بزنه. ببینیم چطور باید این مسئله رو حل کنیم."
جیمین ناگهان از جاش پرید.
" چی کار کنید؟..."

The problems of roomateWhere stories live. Discover now