part 9

549 88 83
                                    

چشم هاش رو باز کرد. به ساعت نگاه کرد، ساعت ۸ و نیم شب رو نشون میداد. گوشیش رو از روی میز کنار تخت برداشت و شماره دوست دخترش رو گرفت.

سو می : جانم عزیزم؟

تلما : من زیادی خوابیدم. تو کجایی؟

سو می : حدس می زدم زیاد بخوابی، من الان مدرسه ام.. هر وقت کارت تموم شد بهم زنگ بزن. ده دقیقه ای جلوی خونه تونم.

تلما : باشه، دلم برات تنگ شده.

سو می : منم بیبی گرل، داروت رو بخور. باید سر راه غذا بگیریم ولی یه چیزی تو خونه بخور فشارت نیافته. هر چی لازم داری الان بردار چون بعدا نمی تونی برگردی...

تلما : نگران نباش همه چیز درست پیش میره.

سو می : باشه عزیزم.. من باید برم پشت خطی دارم.

تلما : باشه، فعلا مامی..

سو می خنده آرومی کرد و گفت : بای بیبی گرل

تلما بلند شد و بعد از خوردن دارو هاش و یه ظرف کوچک بستنی، شروع به جمع کردن وسایلش کرد.

دو تا چمدون و سه تا کارتن روی تخت گذاشت و شروع به پر کردن اون ها کرد.

.............

اسناد مربوط به پارتی هالووین و کریسمس که سه ماه مونده بود تا زمانش برسه رو بررسی می کرد و همزمان با تلفن حرف میزد.

سو می " آقای کویینز، من گفتم به شما که من امشب اون لوازم رو نیاز دارم نهایتا تا فردا.. "

کویینز " خانم کیم من متوجه حرف شما هستم ولی کاری از دستم بر نمیاد، باید تخت رو از انبار براتون بیاریم که تا پس فردا طول میکشه. "

سو می دستش رو روی بالای بینیش و بین ابرو هاش گذاشت و ماساژ داد و گفت " خیلی خب ولی وسایل پس فردا صبح جلوی خونه باید باشن. "

کویینز " حتما صبح براتون میاریمش، ممنون از خریدتون "

در اتاق باز شد، سو می تلفن رو قطع کرد و نگاهش رو به سو جون داد که جلوش روی صندلی نشست.

سو جون : پیامت رو الان دیدم. چی شده؟

سو می : سو جون می دونی چرا اسم من و تو شبیه همه؟!

سو جون : نه

سو می : چون بابا هامون معتقد بودن ما قراره خواهر برادر خوبی بشیم، هستیم.. ولی توی گوساله از صبح کجایی؟ یه امروز من لازمت داشتم.

سو جون : داشتم تو کتابخونه درس می خوندم به خاطر همین ندیدم پیامت رو..

سو می : بعضی وقت ها گوشیت رو یه نگاه بنداز شاید یکی داشت می مرد.

سو جون : باشه ولی تو چی کارم داری؟

سو می از توی کیفش یه چک در آورد و گذاشت جلوی سو جون.

Bang FamWhere stories live. Discover now