part 15

506 81 134
                                    

لیوان های قهوه رو روی میز سفید اتاق که دو تایی روی اون درس می خوندن گذاشت. روی صندلی نشست و به دوست دخترش که در حال گذاشتن لباس توی یه ساک کوچک بود.

تلما : جایی قراره بریم؟

سو می : من نه تو باید بری، دو روز آخر هفته رو پیش مامانت بمون. بابات رفته سفر کاری.. اینجا خیلی بهت استرس وارد میشه نمی خوام حالت بد بشه.

تلما هیچی نگفت و سرش رو پایین انداخت تا سو می ناراحتی توی چهره ش رو نبینه.

سو می خیلی خوب می دونست، دوست دخترش هرگز باهاش بحث نمی کنه و کاری که ازش رو بخواد انجام میده. ولی مطمئن بود ناراحته.

سمت تلما رفت و جلوش صندلیش ایستاد و سرش رو توی آغوشش کشید و روی سینه اش گذاشت. بوسه نرمی روی مو های قهوه ای ناز دوست دخترش زد.

سو می : تلمای من ازم ناراحت نباش، برای من هم خیلی سخته که ازت دور باشم ولی مجبورم این چند روزه غذا درست نخوردی فقط هم فست فود خوردی.. این برای بدنت خیلی بده برو خونه دو روز مامانت کمکت کنه این چند روز رو هم جبران کنی. باشه؟

تلما سرش رو کمی عقب کشید. به چشمای دوست دخترش خیره شد و گفت : باشه.. تو هم قول بده مواظب خودت هستی.

سو می : هستم قربونت برم. یکشنبه شب میام دنبالت، کتاب های درسی هم نبر دو روز کامل استراحت کن.

تلما کمی خودش رو بالا کشید و بوسه نرم و سطحی به لب های دوست دخترش زد و روی لب هاش زمزمه کرد : باشه مامی..

...................

سو جون روی کاناپه افتاده بود و پشت سر هم شراب قرمز رو از توی بطری برای خودش می ریخت و می خورد.

بیلی وارد سالن شد و هیونگش رو دید. واقعا اعصابش بهم ریخته بود، هیونگش وضع خوبی نداشت. هی نا رو سه روزی میشد که ندیده. هانا بعد دعواش با سو می و سو جون خودش رو تو اتاقش حبس کرده. تلما دو بار فشارش افتاده بود. نوناش هم داره فشار زیادی تحمل می کنه. نگرانی برای تلما ، هانا، هی نا و سو جون سر جای خودش، مسئولیت های شورا هم بود. تازه هنوز یادش نرفته چطوری عمو کوکیش و عمو تاتاش با سو می برخورد کردن.

سه روز پیش

سمت اتاق رفت تا به نوناش بگه که سو جون هیونگش خوب نیست که صدای عمو هاش رو شنید.

کوک : سو می به توجیح کردن ادامه بده، من قانع نمیشم کارت فوق العاده بد بود. من تو رو اینطوری تربیت نکردم.

تهیونگ : بابات کاملا حق داره، تو حقوق و مرز های شخصی هی نا رو رعایت نکردی. وقتی یونگی هیونگ هی نا رو برگردوند خونه شده به پاش بیافتی باید عذر خواهی کنی.

سو می : بابا سرم درد گرفت بیست دقیقه ست دارید غر می زنید. بیاد خودم ازش عذر خواهی میکنم. الان هم دارم میرم.

Bang FamWhere stories live. Discover now