part 19

563 84 108
                                    

هفته گذشته برای همه آروم بود. سو جون بیلی رو برد شهربازی برای قرار شون.

بعد ظهر خیلی آرومی بود. همه تو خونه استراحت می کردن. به عبارتی روی کاناپه ها توی آغوش پارتنرشون شون لش کرده بودن. هی نا هم سرش رو روی پای هانا گذاشته بود. کوک بی حوصله کانال ها رو عوض می کرد.

سو جون : حوصله ام سر رفته.

سو می : خب با بیلی برید آش بخورید.

با برخورد کوسنی از سمت سو جون به مقصد کله سو می، صدای خنده خونه رو پر کرد.

تلما : منم حوصله ام سر رفته.

هی نا از جاش پرید و گفت : بریم دریا.. خیلی وقته نرفتیم.

نامجون : نظر شما چیه گایز؟

جونگ کوک : بریم فقط من باید به تهیونگ خبر بدم بیاد خونه.

جین : هنوز تو کمپانیه؟

کوک : آره دیشب هم نیومد.

شوگا : برید آماده بشید.

بچه ها فوری بلند شدن.

هوبی : ضد آفتاب یادتون نره بچه ها!

همه از سالن خارج شدن جز کوکی، تا دید سو می داره میره طبقه بالا صداش زد.

سو می : تلی برو بالا وسایل مون رو جمع کن، من ببینم بابا کوکی چی میگه.

تلما : باشه.

سومی کنار پدرش نشست.

کوک : چند درصد ممکنه بابات بهم خیانت کرده باشه.

سو می : ۳۰ ۷۰...

کوک : ۷۰ درصد خیانت نکرده؟

سو می : ۷۰ درصد خیانت کرده.

کوک : شت هیونگ ها و کاترین گفتن امکان نداره.

سو می : دقیقا چی گفتن.

کوک جوری که انگار حرفاشون تو سرش تکرار میشد گفتشون.

نامجون : نه بابا تهیونگ اهل این کارا نیست.

کاترین : شوهرت پخمه تر( بی دست و پا ) از این حرفاست.

شوگا : توهم زدی..

هوبی : نگو اینطوری کوکی، به همسرت اطمینان داشته باش.

جیمین : نه سولمیت من از این اخلاق ها نداره.

جین : سگ نگاه تهیونگ می کنه. نکنه فکر کردی شوهرت خیلی خوشکل و خوشتیپه.. متوهم..

سو می با شنیدن چیز هایی که عمو جینیش گفته بود خنده ش گرفت.

کوک با حرص گفت : نخند دیوث، راه حل بده.

سومی : با اینکه می دونم اشتباه می کنی؛ امروز با بابا ته ته حرف میزنم. نگران نباش جونگ کوک!!

Bang FamWhere stories live. Discover now