پارت 27

2.7K 338 267
                                    

کوک با لبخند لباشو بی حرکت رو لبای جیمین گذاشت
جیمین لبای ددیشو مکید و بوسیدشون
همزمان کوک انگشتای کشیدشو رو دیک جیمین کشید و لمسشون کرد ک سریع جیمین با ناله بلندی تو دستای کوک کام شد
+عاااححح ددییییی
_شششی

کوک ب ارومی دستای جیمینو باز کرد
مچ دستاش کبود شده بود برگشت ب چهره معصومه جیمین نگاه کرد پلکاش رو هم افتاده بودن اروم با دستمال لای پای بیبیشو تمیز کرد
جیمین تو خواب و بیداری بود و عین کوالا ب کوک چسبیده بود کوک با بالاتنه لخت جیمینو رو دستاش بلند کرد و ب حموم برد
تو وان ب خودش تکیه دادش و با دقت تمیزش کرد در اخرم موهاش‌ خشک کرد ک سرما نخوره مثل همیشه جاهایی ک زخم شده بود و پماد زد
کوک همیشه مراقبه بیبیش بود (هاا چیه اینهمه پشتش بد گفتین عذاب وجدان بگیرین🤨😌😌😂)

.
.
.

چن بار پلک زدم تا بتونم ببینم صب بود
دور و برمو نگاه کردم پرده های اتاق کنار کشیده بودن و نور خورشید اتاقو کاملا روشن کرده بود
سرمو برگردوندم تا ددیو ببینم
جاش مرتب شده بود و خالی بود ددی رفته بود غم عالم ریخت تو دلم خاستم پاشم
+عاا..ع.اخخخ
_ بزا کمکت کنم *کوک با سینی صبحونه وارد اتاق میشه
+عا...ددییی و بلافاصله گونه های جیمین از درد خیس میشه

کوک سینی رو روی میز گذاشت و طرف جیمین اومد بالیششو صاف گذاشت و کمکش کرد بهش تکیه بده
کنار جیمین رو تخت نشست دستمال و دست جیمین داد تا اشکاشو پاک کنه
برای جیمین لقمه گرفت و همراه ی ماگ شیر داغ داد دستش
_صبحونتو بخور
جیمین با تعجب جوری ک نوک دماغش قرمز شده بود و پلکاش خیس بود با دقت صورت ددیشو از نظر گذروند
ی چیزی واضح بود کوک سرد برخورد میکرد!
_ب چی نگا میکنی بگیرشون
جیمین چن بار پلک زد تا اشکای مزاحم دیدشو تار نکنن
بعد ب ارومی لقمه رو از دستای کوک گرفت
_بهتره تا چن دیقه دیگ ک برمیگردم کامل بخوریشون
بلند شد و از اتاق بیرون رفت
درد این سرد برخورد کردن ددیش درمقابل دردی ک دیشب کشید هیچ بود
دلش گرفت... نمیخاست بیشتر از این ددیشو عصبانی کنه پس سعی کرد صبحونشو بخوره

دیگ دوسم نداره عااااییی جیمینی پابو (پابو/احمق) *موهاشو میکشه نباید ارایش میکردی ولی ...ولی نامجونی ک هیونگم بود چرا ددی ازش خوشش نمیاد

دوباره چشاش پر اشک شد با اومدن صدای نوتیف گوشیش برش داشت دوستش بود
ی نیم ساعتی میشد ک داشتن با هم چت میکردن جیمین فهمید اسمش هوبیه ازش بزرگتره و ی پسر خیلی پرانرژی و بامزس عکسشو دیده بود و خوب جیمین از موهای قرمز پسر خوشش اومده بود شاید باید بعدا از ددیش اجازه میگرفت ک موهاشو رنگ کنه کل ماجرا رو براش تعریف کرد

*چطوره از دلش دربیاری

** اخه چجوری میدونی هیونگ من ...من بلد نیستم

*هعی پسر این ک نگرانی نداره میتونی چیزی ک دوس داره رو براش درست کنی یا کاری ک میخاد هاااشی البته با تعریفایی ک تو کردی فک کنم باید الان رو ویلچر باشی🤦🏼‍♂️

** بوتیم درد میکنه👈👉

* جیمین درک کن ک ددیته هوم؟ دلش نمیخاد ک بیبیشو کسی ببینه...

**هیونگ خوبه؟ فک کنم ناراحته

*تو بچه باهوشی هستی موچی خوب شاید دلش برای ددیش تنگ شده

**هیونگ ددی داره؟

*داشت

** جیمینی متاسفه

* من...من باید برم باشه؟ حرفایی ک گفتمو فراموش نکن

**چشم هیونگ♡

*فلنی موچی :)

صفه چتشو بست ب ساعت نگا کرد ساعت نزدیک دو بعد از ظهر بود
اروم بلند شد و سعی کرد جاشو مرتب کنه
یکم بعد کوک اومد بدون حرف ظرفای صبحونه رو برد دوباره اومد و ب جیمین اشاره کرد بیاد کنارش
جیمین کنار کوک دراز کشید چشماش داشت التماس میکرد و منتظر کوچیک ترین لمس و توجه از طرف ددیش بود
کوک لباسای جیمینو دراورد و با کرم بوتی و جاهایی ک زخم شده بود و ماساژ داد
نگاهای سنگین جیمین و روخودش حس میکرد حتی متوجه خوددرگیری جیمین باخودش بود ک چطور هر سری وقتی بهش نزدیک میشد نفسشو حبس میکرد

بعد از تموم شدن کارش دستاشو با دستمال پاک کرد
+د..دی
کوک با مکث طرف جیمین برگشت
+ببخشید

بدون اینکه جواب جیمینو بده از اتاق رفت بیرون..
.
.
.

ی روز بود ک جیمین توی اتاق مونده بود چون جوری هارد بفاک رفته بود ک نمیتونست درست را بره دلش برای ددیش ی ذره شده بود
قلب جیمین طاقت این تنبیه و نداشت حاضر (حاظر/هاضر/حاضر چجوری نوشته میشد؟!😐💔 یادم رفت😶😐💔😂) بود کل روز بفاک بره ولی ددیش اینجوری بهش بی توجهی نکنه

بالاخره بلند شد ی لباس مرتب پوشید و باقدمای لرزون سمت در اتاق رفت تو راهرو سرک کشید پایینو نگا کرد

ددیش تو حال جلوی لپ تابش (لپ تاب/لب تاپ‌/لپ تاپ 😐😐💔 چم شده نمیدونم عاقا ولم کنین🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️) مشغول انجام کاراش بود باعینک و اون اخم ریزش اونجوری ک تمرکز میکرد... جیمین عاشق این استایل ددیش بود

سمت اشپزخونه رفت کوک متوجه جیمین نشده بود
+فک کنم اگ برای ددی قهوه بریزم و براش ببرم جیمینی رو ببخشه

با فکری ک کرد سمت ماگ ددیش رفت برش داشت پرش کرد با قدمای اروم داشت میرفت ک از درد بوتیش زمین خورد لیوان از دستش افتاد هزار تیکه شد

کوک با شنیدن صدا سمت اشپزخونه دویید با دیدن بیبیش تو اون وضع با اخم طرف جیمین رفت....


🥵⭕ ووت و کامنت بسیار پایین
تنبیهتون کنم؟!😀🤨🤨
بیبی های خوبی باشین پس

اینم از این پارت
ساعت دقیق 6:50 دیقه صبه و من سعی کردم قبل کلاسم براتون بنویسم

ی فاتحه ام برا روح جیمین بفرستین😂

pink hair🍓🔞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora