Part 11

120 21 110
                                    

بچه ها سوار اتوبوس مدرسه شدند و سعی کردند درباره ی چشم غره ای که مایک دم در به آنها رفت حرف نزنند. به سمت صندلی های عقب اتوبوس رفتند با این تفاوت که اینبار جان و بن هم همراهشان بودند.

خای: باورم نمیشه. این سومین جاییکه توی یکسال عوض میکنم. خسته شدم.

با ناله گفت. دارسی مشغول نصیحت کردن او شد و بحث جنجالی میانشان راه افتاد. بن و فردی توی بحث شرکت نکردند و ترجیح دادند سکوت کنند. بن دستش را روی دست فردی گذاشت.

بن: ممنون که ازم دفاع کردی رفیق. دمت گرم.

فردی: خواهش میکنم بن. تو ارزشت بیشتر از این حرفاست.

ناگهان متوجه شدند همه در سکوت با نگاهی معنی دار به آنها خیره شدند. البته بجز جان که از چیزی خبر نداشت.

بن:چیزی شده؟

با تعجب پرسید و به جمعیتی که با لبخند ملیح روی لبانشان بهش نگاه میکردند نگاه کرد. فردی چشم غره ی ترسناکی به آنها رفت ولی آنها از رو نرفتند.

بر: نه. چطور مگه؟

بن: آخه یجوری نگاه میکنین انگار یچیزی میدونین که من نمیدونم.

خای: نه خوشم اومد. باهوشی.

بن خواست چیزی بگوید که فردی با صدای بلند زد سرفه کرد. طوری که گلویش درد گرفت ولی برای جمع کردن اوضاع اینطوری سرفه کردن لازم بود.

بن: فردی حالت خوبه؟ چی شدی؟

دارسی: خوبی فردی؟ یا خدا چی شد یهو؟

فردی در حالی که کم کم سرفه هایش را کم میکرد گفت:

فردی: خو...خوبم......یچی....پرید....تو...گلوم..

بن دستش را پشت فردی میمالید و فردی احساس میکرد پشتش از حرارت شعله ور شده. سرفه هایش را قطع کرد و به چهره ی نگران بن نگاه کرد. چشم های مشکی اش برق میزدند و باعث می شدند فردی آرزو کند کاش بار ها و بار ها خفه شود تا این صحنه را ببیند. 

بعد از دقایقی که مثل ثانیه رد شد به مقصد رسیدند و آن چهار نفر از اتوبوس پیاده شدند. فردی اخم کرد و رو به آن سه نفر گفت:

فردی: ینی دهن همتون از دم سرویس.

دارسی: فردییییی. اولا مودب باش دوم مگه ندیدی چجوری بهت نگاه می کرد؟ 

مود فردی بسرعت تغییر کرد.

فردی: چجوری؟؟

خای: با عشششق.

فردی: ناموسن؟

گفت و به پهنای صورتش لبخند زد.

خای: ناموسن.

فردی ذوق زده خندید. 

دارسی: من یه راه حل عالی برای اعتراف بهش دارم.

legacies of OneDirectionWhere stories live. Discover now