پایان.

1.1K 210 634
                                    

*بالاخره من اینجام. سلام به همه و متاسفم برای این تاخیر.
امیدوارم قسمت اخر لایق صبر و محبت شما باشه.
حتما همراه با موزیک بخونید دوستون دارم. و اینم از پایان!*

[Music Track : my love will never die/ Claire
Wyndham]

"Last part"

_فقط یک نفر لازمه تا بهت نشون بده عاشق بودن یعنی چی.
زین.

باد خنکی میوزید و انگشت های پاش که بیرون از ملحفه مونده بود رو نوازش میکرد. نفس عمیقی کشید و بوی تند عرق توی بینیش پیچید. صورتش جمع شد اما با به یاد اوردن شب گذشته لبخند عمیقی زد و سرش رو بیشتر توی بالش فرو برد.

اون شب پر از بوسه و نوازش بود. حتی نمیدونست این تا کی ادامه داشت. تا وقتی که از خستگی بیهوش بشن به عشق بازی ادامه داده بودن. تو اوج اشفتگی غم حتی برای لحظه ای از هم دست نکشیده بودن.

لمس انگشت های زین رو روی تمام تنش حس میکرد و نقطه های مختلفی از گردن و رون هاش که با جای دندون های نیش زین پر شده بود.

ذهنش با یاداوری زین باعث شد قلبش و تنش بی قرار دنبال تن اون بگرده. خودش رو جلو کشید و دست انداخت تا سمت دیگه ی تخت رو لمس کنه تا اون رو تو اغوشش بکشه. هر چی نزدیک تر میشد بوی تند زین بیشتر به مشامش میرسید اما دست هاش تنی رو برای لمس پیدا نمیکرد.

وقتی دستش با برخورد با برگه ای کاغد برید. چشم هاش رو فورا باز کرد و انگشتش رو بین لب هاش گرفت تا به ارومی خونش رو مک بزنه. اما در یک آن جای خالی زین همه ی حواسش رو گرفت. به سرعت روی تخت نشست و به درد کمر و پایین تنه اش بی اهمیت موند. برگه ای که روی بالش زین افتاده بود بهش دهن کجی میکرد. اون خط شکسته و زیبا رو نمیشناخت اما حس خوبی به نوشته های اون نامه نداشت.

کاغذ رو به ارومی برداشت و قسم میخورد روحش بدنش رو ترک کرده بود

"لیام...عشق!
برانابوس جنگ اشکار رو اغاز کرده. نمیدونم چقدر زمان داریم اما همه ی تلاشم رو میکنم تا زمانی که شب فرا برسه و ماه به اسمون بیاد جلوشون رو بگیرم. منتظرم بمون تا ماه خونین.
و اونجاست که برای همیشه پیروز میشیم.
عشق...دوست دارم. برام...برام دعا کن لیام!"
_زین

تن بزرگ اون هربار که  تکونی میخورد اب های اطراف رو میشکافت، هری با تمام نفرتش از اون شخص خیره بود به نمایش جدیدی که اون پیرمرد راه انداخته بود.

اون مرد فریادی کشید و اهالی اتلانتیس لرزیدن_ چشم هاتون رو باز کنید اهالی من! روی جنگی که شروع شده و ما بی اهمیت بهش نشسته ایم. هیچ ردی از اون بچه نیست. هنوز بین دست انسان های پنهانه‌ و این بوی شورش میده مردم من!  جدای از اون دو تن از بهترین جنگده های اتلانتیس در راه پیدا کردن اون سلاح جان دار از بین رفتن! مارشال و سوفیا.

THE OCEAN MYSTERY  /ziam/Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang