Part 29

494 86 267
                                    


Zayn's Pov

چند ساعتی از اتمام جلسه گذشته بود. قراردادو بستیم و قرار شد نایل بعنوان نماینده شرکت به لیدز بره تا از ساختمونی که واسه شعبه جدید در نظر گرفته شده بازدید کنه پس زودتر رفت خونه تا وسایلشو جمع کنه و راه بیوفته.
من چند ساعتی بیشتر موندم تا یه سری کارای عقب افتاده رو جمعو جور کنم. لیامم شرکت بود در واقع من فکر میکردم که هست اما وقتی میخواستم بزنم بیرون ندیدمش. معلوم نیس کجا غیبش زده.
بیخیال فکر کردن به لیام سوار ماشین شدم.
نگاهی به ساعت مچیم انداختم و با فکرِ اینکه هری هنوز خوابه، شایدم تازه بیدار شده و منتظرمه لبخندی روی لبام نشست و استارت زدم.

گلفروشی بزرگ سرنبش چهار راه باعث شد تا راهنما بزنم و ماشینو به کناره خیابون هدایت کنم.

فلش بک/ یک هفته قبل

خسته از کارای شرکت و بحث تکراریه این روزام با جیجی پشت تلفن، برگشتم خونه.
هری روی مبل چهار زانو نشسته بود و در حالیکه ماگ پر از چاییش بین دستاش بود غرق شده بود توی فیلم اکشنی که از تیوی پخش میشد.
با دیدنش که طبق معمول هودی گشاد مورد علاقشو پوشیده بود لبخندی روی لبام نشست.

رفتم کنارش دراز کشیدم، سرمو روی پاهاش گذاشتم و چشمامو بستم که دستش روی ته ریشم نشست و مشغول نوازش گونم شد.
بعد چند ثانیه در حالیکه بازدم نفساشو روی صورتم حس میکردم صداش به گوشم خورد.
+ باز کن چشماتو

بی حرف به خواستش عمل کردم. با باز شدن چشمام لبخندش کش اومد و چالش عمیق تر شد‌.
صورتشو پایینتر آورد و لبهاش پشت جفت پلکام نشست.
کمرشو صاف کرد و دوباره به حرف اومد
+ چشماتو خیلی دوست دارم.
نیشخندی زدم و تو جام نشستم. بالا تنمو سمت بدنش کشیدم و یجورایی روش خیمه زدم.
_ نمردیم و از این حرفاهم از شما شنیدیم استایلز.

خنده آرومی کرد و سرشو روی پشتی مبل گذاشت.
+ به قول بقیه چشات رنگ خورشیده...اما واسه من خودِ خورشیده. منم همون آفتابگردونیم که صداش کنی...صدا چیه، نگاش کنی برمیگرده سمتت.

نگاهم بین چشماش دودو میزد.
سرمو جلو بردم، لبامو روی لباش گذاشتم و عمیق و طولانی بوسیدمش.
با اتمام بوسه بدون اینکه چشمامو باز کنم پیشونیمو به پیشونیش تکیه دادم.
اینجوری که حرف میزنه سردرگمیام بیشتر میشه.
بلاتکلیفی، که عین یه باتلاق افتاده وسط زندگیم بیشتر به چشم میاد.
هنوز بین افکار بی سرو تهم دستو پا میزدم که صداش باعث شد کمی ازش فاصله بگیرم.
+ ولی چشمات منو یاد آفتابگردونم میندازن
لبخندی زدم
_ آفتابگردونارو دوست داری
+ اهوم
_ از کی تا حالا
در حالیکه ماگ نصفه چاییشو که حالا یخ کرده بود از روی میز برمیداشت نیم خیز شد و جوابمو داد.
+ از وقتی تو اومدی

زمان حال

با رسیدن به خونه ماشینو پارک کردم، دسته گل آفتابگردونی که گرفته بودمو از صندلی کناری برداشتم و پیاده شدم.

DO YOU HATE ME? [Zarry & Lilo]Where stories live. Discover now