Part 33

150 28 29
                                    

Harry's Pov

بعد از مراسم خاکسپاری لیام رفت خونه مادرش و لوییم با خودش برد، نایل این بار واقعا راهیِ لیدز شد تا کارای شعبه جدید شرکتو انجام بده و من موندمو اون.
اگر فقط نایل قصد نداشت بره لیدز خودمو مینداختم تو ماشینش و تا رسیدن به خونه از جام تکون نمیخوردم. عمیقا دلم میخواست با لویی و لیام برم اما حتی اگر وجود خواهر و شوهر خواهرشو فاکتور میگرفتیم دلم نمیخواست خلوتشونو بهم بزنم..به اندازه کافی سربارِ لیام بودم...
حتی اگر شرایطش مهیا بود دلم میخواست خودمو تو یکی از ماشینایی که گه گاهی از جلوی ورودی قبرستون رد میشن پرت کنم و بگم هر چقدر بخوان بهشون میدم فقط منو تا لندن ببرن اما خب باید برمیگشتم ویلا تا وسایلِ نه چندان زیادمو جمع کنم و این یعنی همراه شدن با کسی که به هیچ وجه دلم نمیخواست همراهیش کنم.

با اخمای تو هم به در ماشین چسبیده و با دندونام به جون پوست لبم افتاده بودم. نفسام از حرص تند شده بود و دلم میخواست دونه دونه موهای خودم، زین و هر کسی که باعث شده الان تو این موقعیت باشمو از ریشه بکنم.
با نفس عمیق و لرزون شخصی که کنارم نشسته بود دست از خودخوری کشیدم.
_ میشه حرف بزن..
+ نه
_ من...میخوام درستش کنم.
عصبی سرش داد زدم
+ چیزی خراب نشده که با حرف زدن درست شه. تموم شده..میفهمی؟

با رسیدن به حیاط ویلا و توقف ماشین درجا درو باز کردم، پا تند کردمو رفتم داخل. خودمو توی اتاقِ مهمانی که این چند روز درو دیوارش شاهد گریه هام بود پرت کردم و درو پشت سرم قفل کردم.
نفسی که نمیدونستم حبسش کردمو آزاد کردم و دستمو روی قفسه سینم گذاشتم.
من میترسم...از زین میترسم
از کنارش موندن اونم تنها میترسم. نه به خاطر اینکه ممکنه بهم نزدیک شه، ممکنه لمسم کنه.
من از رو به رو شدن با حقیقت میترسم.
از واقعی شدن اون سناریو لعنتی که این چند روزه با هر بار یاد آوریش با اون صدای نازک دخترونه عین دفعه اول درد کشیدم.
از اینکه حالا که تنهاییم وایسه جلوم نیشخند بزنه و این حقیقت که همه چیمو بهش باختم تو صورتم بکوبه میترسم و من همچنان احمقانه نمیخوام تصویرِ لبخندِ کش اومده و زبون لوله شده پشت دندوناشو با نیشخندِ تحقیر آمیزش خراب کنم.

اینکه کنترلمو از دست بدم، داد بزنمو نخوام کلمه ایی از حرفاشو بشنوم بدیهی ترین کار ممکنه.
اینکه پیش دستی کنمو قبل از اینکه اون بخواد خوردم کنه قاطعانه بگم همه چی واسم تموم شده ام همینطور.
اینکه شکستم اما به شکل ترحم بر انگیزی خودمو محکم نشون میدم تا تیکه های شکستم پودر نشه ام همینطور.

صدای قدماشو تا پشت در اتاقم شنیدم. هر لحظه منتظر پایین رفتن دستگیره در یا صدای انگشتای کشیده اش روی در بودم اما با شنیدن صدای شکسته و آرومش ناخودآگاه دستامو مشت کردمو روی در سُر خوردم تا صدای کسی که انگار اون سمت تکیه داده به در نشسته بودو بهتر بشنوم.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Jan 13, 2023 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

DO YOU HATE ME? [Zarry & Lilo]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang