Part 9

901 154 239
                                    


Harry's Pov

صبح که از خواب بیدار شدم بین خواب و بیداری متوجه بازدم نفس های یکی روی صورتم شدم.
چشمامو باز کردم و چیزی که دیدم باعث شد لبخند بزنم
آروم نفس میکشید. دستمو بردم جلو و با دوتا از انگشتام ته ریشاشو لمس کردم.
میدونستم خوابش سنگینه.
دستمو آروم حرکت دادم تا به کنار لبش رسید
با مکث انگشت اشارمو روی لب پایینش کشیدم که پلکاش لرزید و چشماش باز شد
محو چشمای خمارش بودم و حواسم نبود که هنوز انگشتمو بر نداشتم که با بوسه ایی که به انگشتم زد به خودم اومدم
نیشم دوباره داشت باز میشد که جمعش کردم
وتف هری؟!
من چه غلطی دارم میکنم؟
خودمو جمو جور کردم
_ صبح بخیر هرح
در حالیکه از روی تخت بلند میشدم"صبح بخیری" در جواب گفتم و پریدم تو دستشویی
صورتمو با حوله خشک میکردم که صدای زینو شنیدم
_ هری ساعت ۱۲ ظهره
بیا این کروسان و شیرکاکائورو بخور تا ناهار درست کنم
کروسانمو از دورش خوردم و تیکه اخر که کاکائو وسطش بودو گذاشتم تو دهنم(مدیونین فکر کنین خودمم اینطوری میخورم😂)
+ حالا ناهار چی داریم.آمبولانسو خبر کنم یا زوده؟
_ بچه پرو آشپزی من حرف نداره...مرغ کاری که دوست داری؟
+ عاشقشم...تو مرغ کاری بلدی؟
_ معلومه که بلدم
و قیافه گرفت😎😌
+ ببینیمو تعریف کنیم... منم میخوام کمک کنم
_ خب اول باید سُسشو آماده کنیم پس...هری میشه پیاز خورد کنی؟
+ اهوم

داشتم پیاز و خورد میکردم. نگاهم به زین افتاد که چجوری با مهارت بقیه موادو قاطی میکرد و تو ماهیتابه میریخت که سوزشی تو دستم حس کردم
+ آییییییی
_ چیشد؟!
با دیدن دستم که خون روش جمع شده بود لب برچیدم. زین دستمو شست. بلندم کرد و رو اُپن نشوندم و دستمال کاغذی بهم داد.
_ روشو با این فشار بده تا چسب زخم بیارم.

در حالیکه پاهامو که تو هوا آویزون بود تکون میدادم با نگاهم کارای زینو دنبال میکردم که با چسب برگشت
دستمالو برداشت و چسب زد روی زخمم
و روی اونو بوسید که چیزی تو قلبم تکون خورد
_ بیشتر مراقب باش هرح

بهم نگاه کرد و منتظر جوابم بود که دستامو دور گردنش حلقه کردم
_ هرح
+ وقتایی که مایکی منو میزد هیچکس نبود تا زخمامو ببنده...وقتی اومدم خونه خیلی خوشحال بودم...فکر میکردم همه چی تموم شده اما زخما بزرگتر شدن...تو این ده سال مامان مدام کار کرد...من مامانو خیلی دوست دارم اون همه چیزمه ولی من کسیو میخواستم که اگه یکی مثل مایکی برام قلدری کرد از پسش بر بیاد...یکی که پای درد و دلم بشینه و حرفامو بفهمه...قضاوتم نکنه،مسخرم نکنه...
مرسی که پیدامون کردی زین
خیلی دوست دارم...داداش

با صدای جیز ماهیتابه به خودم اومدم
زین رفت بالا سر ماهیتابه و در حالیکه ابروهاشو بالا مینداخت ماهیتابرو گذاشت تو ظرفشویی و برگشت سمتم
_ تقصیر تو شد که الان غذا نداریم
آروم خندیدم
+ به من چه. تو آشپزی بلد نیستی
و از روی اُپن پریدم پایین
+ حالا چیکار کنیم؟
_ بپوش بریم
+ کجا؟!
در حالیکه میرفت سمت اتاقش جوابمو داد
_ بیرون...هم غذا بخوریم هم حالو هوات عوض شه
و درو بست

DO YOU HATE ME? [Zarry & Lilo]Where stories live. Discover now