پارت ۳۰

474 116 25
                                    

پشت میزش نشسته بود خیره به اطراف نگاه میکرد الان نزدیکای ظهر بود خستگی و گرسنگی علاوه بر فکرایی ک تو سرش میگذشت مانع تمرکز روی کار میشد
_هی کجایی یانگزی
_کمی شوکه جواب داد
_همینجام چته منو ترسوندی
_برای چی ترسیدی تو فکر چی بودی
_هیچی
هیچی!؟نکنه راجع به دیروزه قرارتون به خوبی پیش رفت!؟
_اوم بد نبود
_پس حتما یه چیزی شده
_گفتم که چیزی نیست بشین کارتو بکن
_نمیخوام تقریبا وقت ناهاره بیا بریم
نگاهی به ساعتش کرد بلند شد
با هم وارد سلف اداره شدند
سویی غذای که تقریبا هر روز میخوردند
سفارش داد و روی صندلی کنار دوستش نشست منتظر شد
به چهره درهمش نگاهی انداخت
سرشو پایین انداخته بود با انگشتاش بازی میکرد
_خدایا یانگزی چه مرگته !؟چرا همش تو فکری !!
اخمی ب چهرش داد لباشو جم کرد و گفت _سویی من یه حس بدی دارم
_حس بد!؟!راجع به چی!؟
جوابی نداد و از پنجره به بیرون نگاهی انداخت
_نکنه راجع به ازدواجت پشیمون شدی!؟ها!!
ابروهاش بالا پرید!!
_چی!؟!
تو چشای یانگزی زل زد
_ییبو بهت خیانت کرده!؟
_اه آره میدونستم اون پسره عوضی خوشتیپ با اون فیس جذابش بایدم...
_نه اینطور نیست میشه انقد چرت و پرت به هم نبافی و بذاری حرف بزنم
_خوب تقصیر من چیه تو خیلی ساکتی
_اخه چجور بگم حس میکنم یه چیزی تو رابطمون غلطه
_مثلا چی
_خوب ییبو اون یکمی عجیبه
_هوم منظورت چیه میدونم اون پسر از همه نظر از تو خیلی بهتره اما این چه حرفیه که میزنی تو قراره زنش بشی
_سویی خیلی بیشعوری تو مثلا دوست منی
_خب فقط حقیقت و گفتم
_موضوع این نیست من رفتارشو میگم
_اون خیلی مهربونه خیلی باهام خوبه
باورت میشه تو این چند ماه یکبارم با هم بحث نکردیم همیشه اون کوتاه میاد هر چقدم حرفام بی منطق باشه قبولشون میکنه
مثلا وقتی ازش خواستم خونشو از باباش جدا کنه بدون هیچ مخالفتی اینکارو کرد
وقتی ازش بخوام منو بیرون میبره هر چیزی که بخوام فراهم میکنه هیچوقت نه نمیگه
_خوب اینکه که خیلی خوبه
میدونم اما خوب بدیش اینه که فقط هر وقت بخوام برام کاری انجام میده نمیدونم چرا اما...
اما وقتی پاشنه کفشم شکست و‌نقش زمین شدم تا وقتی بهش نگفتم بهم کمک کنه کاری نکرد
خوب شاید شوکه شده بود
پس وقتی ک سرما خورده بودم چی فقط وقتی بهش گفتم برام دارو آورد و اومد پیشم
خوب اون یه ورزشکاره طبیعی نخواد مریض بشه
سویی
چیه
دست از غذا خوردن کشید
خوب به نظر من تو زیادی حساسی
اما
اما نداره شاید تو ابراز علاقه یکمی ضعیفه وگرنه چه دلیلی داره که بخواد باهات ازدواج کنه اون واقعا مرد خوبیه انقد بیخود نق نزن
_تو فک میکنی اینجوریه !؟
_آره همینطوره یکم بهش فرصت بده تا تورو بشناسه من مطمئنم خیلی بهتر میشه
.
.

.
لونگ: میخوای بگی روزای آخر مجردیته
لیوانشو ب لیوان ییبو زد
اوهوم
ینی چند روز دیگه تو واقعا متاهل میشی
آره
تائو بهش نگاهی انداخت
صورت آویزون ییبو بیانگر همه چیز بود الان تحت تاثیر الکل دیگه نمیتونست اون نقاب همیشگی که ازش یه مرد همه چیز تمام ساخته بود رو روی صورتش حفظ کنه

(کامل شده)خود دروغینتو رها کن let go of false selfWhere stories live. Discover now