┨Chapter 21├ For your eyes

775 210 108
                                    

با جمله آخر دکتر، نفس حبس شده ی مرد باردار رها شد. دکتر چیز سختی نگفته بود، فقط کافی بود طبق دستورش عمل کنه. اون بخاطر بچه هاش کارهای سخت تر از این ها رو حاضر بود، انجام بده.

وقتی داخل ماشین نشستن، کیونگ نگاهی به حال آشفته ی دوستش انداخت. دو ساعت پیش وقتی توی راه مطب بودن، بک ماجرای اعتیاد چانیول رو باهاش درمیون گذاشته بود. هضم چیزهایی که شنیده بود واقعا براش سخت بود ولی از طرفی نمی خواست اجازه بده دوستِ عزیزش تو افکارش غرق بشه.

+ تو این چند روز لاغر شدی بکهیون. حواست به خودت هست؟
_ حوصله هیچی رو ندارم حتی غذا خوردن .

+ تو باید قوی بمونی تا بتونی به چانیول کمک کنی.
بک هر چند لحظه یک بار سرش رو می چرخوند تا به چشمای پسر کناریش نگاه کنه. آروم زیر لب گفت : حس میکنم همه ی این اتفاق ها تقصیر منه. نمی تونم با خودم کنار بیام.

کیونگسو نفسش رو فوت کرد و نگاهش رو به جلو داد.

+حتی اگه همه ی اونا تقصیر توئم باشه، که نیست، بازم با خودت قهر نکن. یه روزی، یه جایی میفهمی خودت تنها کسی بودی که همیشه باهات راه اومده، با خنده هات خندیده، با شکستت شکسته، با موفقیتت حس غرور کرده. با خودت بد نباش. خودت کسی بوده که وقتی معشوقت تنهات گذاشت واست اشک ریخت، وقتی در آغوشش کشیدی باهات ذوق کرد. حتی الانم که درد داری، داره حست میکنه. فقط کافیه خودتو باور داشته باشی و بهش اعتماد کنی. من مطمئنم اون بیون بکهیونی که می شناسم خیلی سریع این ماجرا رو راست و ریس میکنه.

بکهیون لبخند کمرنگی زد. شاید واقعا حق با کیونگسو بود و اون می تونست سریع به این روزگار بدشون پایان بده.
_______________

_ سهون ؟ میشه حواستو بدی به ریتم آهنگ؟
از فکر در اومد و سعی کرد روی ضبط پارت های مربوط به خودش، تمرکز کنه. تازگی ها اون پنگوئن زیادی افکارش رو به دست می گرفت.

_ می بینم که اینجایی!
کای بود که وارد اتاقک ضبط شده بود و کنارش قرار گرفت.

+ نمیدونستم پارت مشترک داریم.
کای با سرفه ای صداش رو صاف کرد و هدفون رو نصفه روی گوشش قرار داد.

_ جداً ؟ این بی حواسیا از تو بعیده! ... به هر حال فقط یک خط رپه.
سهون سرش رو آروم تکون داد و به برگه ها نگاه کرد.

هر دو بهترینشون رو نشون دادن و خیلی سریع رضایت کارگردان و آهنگساز رو جلب کردن. وقتی از استودیو خارج شدن، سهون با دودلی سوالی که فکرش رو مشغول کرده بود، از کای پرسید.

+ کای؟ بنظرت چرا پدرِ بچه های کیونگسو، اونا رو قبول نکرده؟
پسرکنارش که جا خورده بود، سعی کرد عادی و بدون جلب توجه بحث رو پیش ببره.

_خب...خب اونجوری که بک می گفت یه وان نایت ساده بوده و علاقه ای در کار نبوده. معلومه که ...

" For your eyes " [Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora