┨Chapter 29├ For your eyes

612 182 10
                                    

بی معطلی لب پایین چان رو مکید و بوسه ی عمیقی رو شروع کرد.
پایان فلش بک

_ هیونگ؟
صدای سهون بود که از پشت در می اومد.
+ بیا تو سهونا.
با ورود مکنه به طرفش رفت.
+ چیشده؟

سهون روی تخت چان نشست و پاهاشو روی هم انداخت.
_ سوهو هیونگ و چانیول کی میرسن؟ این خونه همینجوریشم با نبودن کیونگسو خالی به نظر می رسید...

بک با خودش فکر کرد، چرا تا الان اون سهونِ تیز سوالی راجع به مسافرت پنج هفته ای چانیول نپرسیده بود؟ مسلماً متوجه غیرعادی بودن این سفر طولانی شده بود!

وقتی دکتر چان بهشون اطلاع داده بود که سم کامل از بدنِ اون پسر خارج شده و حالا هم از لحاظ ذهنی و روحی هم از لحاظ جسمی آماده مرخص شدن هست، سوهو برخلاف میل بکهیون اصرار داشت که خودش برای ترخیص چان بره.

در انتها به سهون و کای گفته بودن که لیدر هم برای سفر تفریحی دو روزه پیش چان رفته و اونها با هم بر می گردن.

کیم جونگین همون هفته ی دوم شروع کرد به سوالاتی از قبیل " چرا چان بر نمی گرده؟ چرا انقدر یه سفر تفریحی طولانی شده؟ مشکلی پیش اومده؟" در نهایت بکهیون مجبور شد واقعیت رو بهش بگه. اما سهون...

+ چرا ازم نمی پرسی این همه مدت چانیول کجا بوده؟ تو میدونی اون حتی تو یه مسافرت سه روزه هم به همه اعضا زنگ می زد اما چرا الان پنج هفته اس که بهت زنگ نزده؟

سهون پای راستش رو هم روی زمین گذاشت. نگاهی به چشم های بیون انداخت و پلک زد.
_ شاید چون از چشم های کسایی که فهمیدن، چیزای خوبی منعکس نمیشه، منم نمی خوام بفهمم... همیشه که لازم نیست هممون همه چیو بفهمیم. یا شاید هم... پیش خودم فکر کردم که " به من چه؟ اگه می خواستن بهت بگن، خودشون می گفتن. شاید من یه غریبه ام که نخواستن بدونم."

مردمک چشمای بک لرزید. یک لحظه نفسش از فکری که دوستش کرده بود، بند اومد. سهون براش ارزشمند بود و دلش نمی خواست باعث ناراحتیش بشه.

نزدیکش رفت و جلوی پاش زانو زد. دست هاش رو روی زانوهای سهون گذاشت. بغض عجیبی گلوش رو گرفت ولی با صداقت شروع به حرف زدن کرد:
+ اینطور نیست... اینطور نیست سهونا. قسم می خورم... خدای من! تو غریبه نیستی. من...

جناب اوه با دست های استخونیش، دست های هیونگش رو گرفت.
_ من فقط گفتم شاید. نگفتم حتماً به این فکر کردم که! گول خوردی! :)

حرف های سهون حقیقت بود یا دروغ؟ سهون هیچوقت همچین فکری نکرده بود؟ یا به قول خودش " شاید " فقط نمی خواست دلگیری و فاصله ای بین خودش و دوست عزیزش شکل بگیره.

صدای زنگ در باعث شد هر دو بلند بشن اما قبل از بیرون رفتن از اتاق، بکهیون سهون رو محکم بغل کرد.
+ یه "شاید" به "شاید"هات اضافه کن... شاید انقدر برامون عزیز بودی که نمی خواستیم حتی یه ذره برات نگرانی درست کنیم.

" For your eyes " [Complete]Where stories live. Discover now