┨Chapter 24├ For your eyes

772 190 32
                                    

به کمک آرامبخش های تجویز ومصرف شده اش، بدن درد کمتری داشت. لرزش بدنش هم کم شده بود.

به پنجره نگاه کرد، هوا تاریک بود. روی تخت به سمت در چرخید. دست هاش رو به خاطر بی قراری هاش تخت بسته بودن، هر چند که شکایتی هم نداشت.

چند روز قبل با سوهو به لندن اومده بود تا بزرگترین اشتباه زندگیش رو هرچی سریع تر از بین ببره. اون برای این کار انگیزه داشت.

هر چقدرم که قرار بود براش سخت و دردناک بشه، اون تحمل می کرد چون اون پارک چانیول بود. کسی که توی این زندگی بیست و هفت ساله اش، برای رسیدن به خواسته هاش دیوونگی ها کرده بود. این که دیگه چیزی نبود!

دلش برای بکهیونش تنگ شده بود. دروغ بود اگه می گفت دلش نمی خواست وقتی داره از درد زجه می زنه، بکی باشه و با محبتاش لوسش کنه ولی بهش حق می داد و درکش می کرد.

آرزو می کرد که هرچی زودتر اون برنامه کوفتیش خالی بشه و بتونه به دیدن چان بیاد و یا خودش زودتر از شر اون سم داخل بدنش خلاص بشه و پیش عزیزکرده اش برگرده.

با کلافگی به انگلیسی پرستار رو صدا زد.
وقتی پرستار داخل اومد، ازش خواست که گوشیش رو براش بیاره چون می خواست عکس های دوست پسرش رو ببینه و رفع دلتنگی کنه.

پرستار بهش گفت که فعلا نمی تونه از گوشیش استفاده کنه چون دکترش نیست که اجازه باز کردن دست هاش رو بده. آیدول انقدر اصرار کرد تا اون زن گوشیش رو براش اورد ولی دست هاش رو باز نکرد.

_ بگو عکس هاش کجان. من برات میارمشون.
مرد ترجیح داد به جای نشون دادن عکس های شخصیشون که یادش بود بین اونها عکس های بدون لباس هم وجود داشت، فقط بخواد تا اسم بیون بکهیون رو توی اینترنت سرچ کنه اما یکی از عنوان های ترندها توجه اش رو جلب کرد.

+ لطفا صبر کن... روی اون ترند بزن.
چان نگران به صفحه چشم دوخته بود. چرا باید ترند کره " بیون بکهیون همراه دوست پسرش " باشه؟ ماجرا چی بود؟

عکس هایی از بکهیون و کیونگسو، جلوی چشم هاش ظاهر شدن.
+ میشه یکم صفحه رو جا به جا کنی تا بتونم نگاهی به مقاله اش بندازم؟

زن لبخندی زد و کاری که ازش خواسته شده بود رو انجام داد.
بعد از خوندن چند خط، اون مقاله به طور ناگهانی حذف شد.

با تشکری از پرستار خواست تا تنهاش بذاره. سرش درد می کرد. اون چرندیاتی که خونده بود و می دونست حقیقت ندارن، کلمه به کلمه اش توی سرش راه می رفتن. اون عکس هایی که صمیمیت اون دو تا رو به رخ می کشید باعث داغ شدن بدنش از سر حرص شده بود.

تقصیر اون نبود که اون کوکائین لعنتی روی اعصابش تاثیر گذاشته بود و حالا با نرسیدن بهش، هیچ کنترلی نه روی اعصابش و نه حتی افکار و تخیلاتش نداشت.

" For your eyes " [Complete]Where stories live. Discover now