┨Chapter 47├ For your eyes

474 152 82
                                    

توی شب هایی که تنهایی سپری کرده بود بارها و بارها به دلایل رفتن کیونگسو فکر کرده بود و با منطقش کاملا بهش حق داده بود و میداد. اما الان...

قلبش شبیه بچه ی شده بود که بخاطر کم توجهی مادرش بهونه گیری می کرد. اون باید از خستگیاش می گفت، از تنهاییاش و از دلتنگیاش. باید یکم غر می زد تا مادرش بفهمه اولویتش باید بچه اش باشه و مهمتر از اون... باید می فهمید الان لازمه که بغلش کنه و بگه همه کارهاش تموم شد و بقیه روزش رو پیش بچه اش میمونه تا آروم بگیره.

دلش تنگ شده بود. حتی اگه بعد از هزار سال هم برمی گشت، جونگین منتظرش می موند.

ازدواج؟ اون فقط آخرین حربه و تلاشش برای برگردوندن کیونگسو بود. هیچکس جز خود کای از سوری بودن این برنامه اطلاع نداشت. تصمیم داشت بعد از انتشار آلبومش شایعه ازدواجش پخش بشه و حتی اگه مجبور بود با اون دختر آیدولی که قراره رسوایی داشت، تا نامزدی هم پیش می رفت تا این خبر به گوش کیونگسو برسه و برگرده. که البته خیلی زودتر از این مراحل به هدفش رسیده بود.

کیونگ آب دهنش رو که مزه تلخی می داد قورت داد و سعی کرد به خودش مسلط باشه.
+او... اومدم... سویون رو... ببرم.

اومده بود سویون رو ببره؟ به همه دروغ می گفت اما نمی تونست به خودش دروغ بگه. سونهو پیشنهاد آوردن سویون رو داده بود ولی اون به این خاطر برنگشته بود چون تقریباً صد در صد یقین داشت که کای دخترشون رو بهش نمیده.

اون اومده بود تا خانواده ای که از دستشون داده بود رو ببینه و حتی اگه شده برای آخرین بار قبل از ازدواجش، با عشق به عشقش نگاه کنه... در واقع در انتهای قلبش هم نور کم جونی برای نگه داشته شدنش توسط کای روشن بود و این نور بخاطر خوندن اون مصاحبه راجع به آلبوم جدید اون هنرمند بود. نمی دونست چرا اما احساساتش قاطعانه می تونستن بگن که " برای چشمهایت " برای اون سروده شده بود.

پس عشق هیچکدومشون از بین نرفته بود. همونطور که همه چیز دو سال پیش دست به دست هم داد تا اون دو از هم فاصله بگیرن این بار سرنوشت باهاشون با محبت رفتار کرده بود. همه چیز دست به دست هم داد تا اون لحظه و اون ساعت دوباره همدیگه رو ببینن.

جونگین با شنیدن اون جمله دود از سرش بلند شد.
_ چی؟ تو سر خود برداشتی پسرمون رو بردی حالا اومدی دنبال دخترمون؟ به چه دلیل فاکی ای فکر کردی بهت میدمش؟

عصبانیت جونگین هر لحظه بیشتر شعله ور می شد: اصلا اول بگو برای چی دو سال پیش بیخبر گذاشتی رفتی کیونگسو؟ چرا همون شب نگفتی خسته شدی و می خوای ترکم کنی؟ چرا وقتی می خواستی بری داد و بیداد راه ننداختی؟ چرا شب قبلش به جای دعوا و اعتراض برام دلبری می کردی؟ چرا چرا چرا؟

سینه اش به شدت بالا پایین می شد و رگ های گردنش برجسته شده بودن. کیونگسو نمی تونست ساکت به غرش های به جای اون شیر نر نگاه کنه و چیزی نگه. قدمی جلوتر برداشت و توی فاصله ده سانتیش قرار گرفت در حالیکه اخم های روی پیشونیش پررنگ تر از همیشه بودن.

" For your eyes " [Complete]Where stories live. Discover now