32.Park Jimin

2.9K 607 207
                                    


هم زمان با سردرد وحشتناک و دهنی که خشک شده بود چشم هام رو به روی تاریکی باز کردم.

هنوز تنها هستم؟
اما اینجا سرد نیست.
وقتی رو که روی تخت مشترکم با هیونگ، از شدتِ سرما به خودم میپچیدم رو به یاد میارم.
ولی این تخت، مثل اون نیست. این یکی خیلی راحت و گرمه و هیچ جسمِ تیزی توی کمرم فرو نمیره.

اطرافم رو بررسی کردم، میدونم که اینجا آپارتمان قدیمیمون نیست و خیلی بزرگ و عالی بنظر میاد. به آرومی نیم خیز شدم و زنی رو دیدم که بهم لبخند زد. با دیدنِ تجهیزاتش متوجه شدم که پرستاره.

"سلام، خوشحالم که بالاخره به هوش اومدی‌. اسمت رو میدونی؟ سنت رو؟ اینکه چه اتفاقی افتاد؟"

هم زمان که با خونسردی سوزنِ سرم رو از بازوم بیرون اورد، ازم پرسید. قبل از اینکه منتظر پاسخم بمونه، جای زخمش رو پانسمان کرد.

بعد از اون یک لیوان آب به دستم داد.

"پ-پارک جیمین، 15سالمه...ن-نمیدونم."

"اینجا خونه ی آقای کیمه. اون رو میشناسی؟"

با مهربونی پرسید. سرم رو تکون دادم.

"همسر برادرت، کیم سوکجین. اون تو رو در حالیکه داخل یک ساختمان رها شده بودی به اینجا آورد و ازت محافظت کرد. اوایل بدنت دچار سوتغذیه و کمبود اب شده بود پس اقای کیم و برادرت تو رو به اینجا اوردن تا توسط پزشک خصوصی ازت مراقبت کنن."

"همسرِ برادرم؟ برادر من ازدواج نکرده! خواهرم مجبور به ازدواج شده بود..."

"در حال حاضر اقای کیم با پارک سوکجین ازدواج کردن. اون ها زندگیت رو نجات دادن. برادرت قصد داشت وقتی که به هوش میای کنارت باشه، ولی باید برای رفتن به ماه عسل اینجا رو ترک میکرد. اون تا فردا برمیگرده."

نمیتونم باور کنم! اون داره دروغ میگه!

"میتونی بری."

با شنیدنِ صدای مردونه و قدرتمندی، سرم رو بالا اوردم و مردی رو در حالیکه نگاهِ تیزش پرستار رو مورد هدف گرفته بود داخل اتاق دیدم. اون زن بعد از اینکه سرش رو خم کرد از اتاق خارج شد.

وقتی نگاهِ جدیِ مرد روی من فرود اومد به خودم لرزیدم. اون بدجنس بنظر میرسه.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
> MINE🌙[Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora