T h i r t y

425 52 85
                                    

حسرت فقط یه کلمه نیست لویی، حسرت تمام سلول های منه، حالا که بین دستات افتادم و دارم زیبا ترین لبخندم رو به چشمهای تار شده از اشکت هدیه میدم

گوشه ی خونی شده ی لبهام رو ندیده بگیر

این هم جزوی از پروسه ی نیست شدنه

جسمم قراره درست همینجا

بین فریاد های مشوشت روحم رو ترک کنه

درست همینجا که داری ریه اات رو از اکسیژن پر میکنی تا اسم من رو فریاد بزنی و ازم میخوای بیشتر پیشت بمونم

من خودم اینو خواستم عزیزدلم

خودم خواستم بین بازوهای گرمت جاودانه بشم

چیزی نیست برای حسرت شدن

جز ندیدن هرروزه ی تو

نوازش موهای نرمت زیر انگشتهام

جز بوسیدن پوست مرطوبت بین لبهام

هیچ حسرتی نیست

با لبخند ماسیده روی لبهام ترکت میکنم

این یه پایان باشکوهه مگه نه؟

روحم برای چند لحظه کنارت قدم میزنه

دستش رو روی شونه ی لرزونت میذاره و با دقت نگاهت میکنه

من ارزش اشکات رو ندارم بوبر باور کن

تو بهم عشق دادی

هرچقدر کوتاه اما فرقی به حال من نمیکنه

تو نجاتم دادی

از خودم

تو شجاع بودی و هستی

بخند ماه من

با لبهای باریک و شیرینت برای هزات بخند

دستم رو به چونه ت میکشم

این اخرین لمسمون میشه

اخرین خاطره ی من از تو

و تکراری ترین خاطره ی تو از من

شاید نباید هیچوقت می دیدمت

اما ما تاس های بازی هستیم مگه نه لو؟

خوبیش اینه که دیگه نمیتونی سرم غر بزنی که چرا هر ثانیه یه جورم،

خوبیش اینه که تو به حرفم گوش دادی و کارمو تموم کردی عشق شیرین من

من آدم رسمی ایی نبودم لو

عادت به خداحافظی های رسمی ندارم

میشه برای اخرین بار ببوسیم و چشمهام رو برای همیشه ببندی؟

=====

"فلش بک"
د.ا.د لویی

هری از هر وقت دیگه ایی شکننده تر شده و من نمیتونم هیچ جوره آرومش کنم، از وقتی زین زو کمتر میبینه و از هم بیشتر فاصله گرفتن، حملات عصبی ش بیشتر شده

Silent killer [L.S]Where stories live. Discover now