🌈2

1.5K 545 12
                                    

بکهیون:کای جواب نمیده.
چانیول پوفی کشید و گوشیشو پرت کرد رو مبل.
چانیول:سهون هم.باورم نمیشه.
بکهیون پشت میز نشست و به شمع ها که مثلا محیطو رمانتیک کرده بودن خیره شد.
چند وقت بود که با هم شام نخورده بودن؟
چند وقت بود که تنهایی سر قرار نرفته بودن؟
بکهیون:یادته قدیما هر اخر هفته هانو خونه یکی میذاشتیم و میرفتیم سر قرار؟
بی فکر زمزمه کرد.
چانیول نگاهشو به بک که به پایین پاش خیره شده بود داد.
خودشم به فکر رفت.
نمیدنست چجوری کارشون به ایمجا کشیده بود که انقدر از هم دور شده بودن.
کتشو دراورد و رو به روی بک پشت میز نشست.
یادش افتاد به زمانایی که روز بعد از سکسشون برای بک پنکیک درست میکرد و تو تخت براش میبرد.
چانیول:اخرین بار کی برات پنکیک درست کردم؟
چان هم بی فکر زمزمه کرد.

انگار جفتشون به یاد روزایی که حالا خیلی ازش دور بودن افتادن.
روزایی که عاشقانه همدیگرو میپرستیدن.
بکهیون:اوه راستی
بعد از چند دقیقه که مغز هر کدومشون گوشه ای از خاطرات قدیمیشونو به بازی گرفته بودن،بکهیون سکوتو شکست.
بکهیون:از مهد هان زنگ زدن گفتن هفته دیگه رو تعطیلن بخاطر یسری تعمیرات.فردا رو زیاد تو دفتر کار ندارم،با خودم میبرمش ولی بقیشو باید پیش یکی دیگه بمونه.
سر تکون داد.
چانیول:مشکلی نیست.مامان و یورا هستن ازش مراقبت میکنن.
بکهیون:خوبه.
دوباره بینشون سکوت شد.
نمیدونستن درمورد چی حرف بزنن.
چند وقت بود که درست و حسابی با هم صحبت نکرده بودن؟
از ذهن جفتشون گذشت.
چانیول:اوضاع کار چطوره؟
بالاخره با کلی کلنجار رفتن با خودش پرسید.
بکهیون:بد نیست.هفته پیش یه پرونده خیلی مهم از وزارت خونه برام اومد.خیلی اصرار داشتن که قبولش کنم ولی حوصله دردسرشو نداشتم.
چانیل:نمیدونستم.
ارو زمزمه کرد.
یه زمانی از کوچکترین اتفاقاتی که سر کار برای بک میفتاد خبر داشت ولی حالا حس میکرد یه غریبس.
بکهیون:تو چه خبر؟
به چشماش خیره شد.
چانیول:هیچی.همون چیزای همیشگی.میگم...کریس هنوزم باهات کار میکنه؟
بکهیون ناخوداگاه لبخند زد.
چانیول اون قدیما خیلی رو کریس حساس بود و کلی سر اینکه چرا یه دفتر مستقل نداره که مجبور نباشه هر روز کریسو ببینه،بحث کرده بودن.
بکهیونم پنهانی کلی از حسادتای همسرش لذت میبرد.
بکهیون:اوهوم.
نگاهش رو لبخند بک ثابت شد.
حالا که دقت میکرد،بکهیون دیگه مثل قدیما لبخند نمیزد.
شوخی نمیکرد.
ساکت تر شده بود.
چقدر از همسرش غافل شده بود.

چقدر از هم فاصله گرفته بودن.
یک ساعت بعد که حوصله جفتشون سر رفته بود،به پیشنهاد چانیول،رو مبل نشسته بودن و منتظر بودن تا فیلم توی دستگاه پخش بشه.
بکهیون:چی گذاشتی؟
چانیول نگاش کرد تا ریکشنشو به اسم فیلم ببینه.
چانیول:لالالند
حرکت انگشتای بک چند ثانیه رو گوشی بی حرکت شدن.
این فیلم،یکی از قشنگ ترین فیلمایی بود که از وقتی ازدواج کرده بودن، میدیدن.
این فیلم کلی خاطره های قشنگی که اخر خیلیاشون به تختشون میکشید،همراه خودش داشت که دو مرد بالغ رو مبل رو یاد جوونیا و عشق اتشینشون مینداخت.
سرشونو سمت تلویزیون برگردوندن.
بکهیون:این که تیتراژ لالالند نیست.
چانیول:اوه حتما اشتباه گذاشتم.
بلند شد تا سمت دستگاه بره که با نمایان شدن دو پسر با لبخند های درخشان تو کت و شلوار عروسی،سرجاش خشک شد.
فیلم عروسیشون بود.

🌈 Maybe I Miss You 🌈Where stories live. Discover now