🌈4

1.7K 533 12
                                    

"فردا تولد هانه"
این جمله اولین جمله ای بود که بعد از رسیدن به خونه،به فکر دو پدر رسید.
و اینجوری شد و که الان هرکدوم داشتن خونه های خودشونو تزئین میکردن تا برای پسرشون یه تولد خاطره انگیز بسازن.
هرچند زیاد موفق نبودن.
چراکه وکیل بیون و دکتر پارک،تا به امروز انقدر مشغول کاراشون بودن که هر سال چند نفر رو استخدام میکردن تا خونه رو برای تولد پسرشون تزئین کنن.
برای همین الان دو تا پدر کوتاه و بلند از دیوارای دو تا خونه متفاوت اویزون بودن و سعی میکردن بادکنکا رو به سقف اویزون کنن.
سهون پوکر به چانیول که یک ساعتی میشد از سقف اویزون بود،نگاه کرد و گوشه ابروشو خاروند.
سهون:این چه وضعشه دقیقا؟
چانیول:نمیبینی دارم برای پسرم خونه رو تزئین میکنم.
سهون:خیلیم موفق داری عمل میکنی.
همچنان پوکر اعلام کرد.
چانیول چشم غره ای بهش رفت و با تکون خوردن صندلی جیغ نه چندان مردونه ای کشید و با سر زمین خورد.
سهون خنثی با اه و ناله هاش گوش داد و گوشیشو برداشت.

با دیدن پیام کای،نیشخندی زد.
کای عکس بکهیونو دقیقا تو همین وضعیت چان براش فرستاده بود.
سهون:نگاه کن توروخدا...یکی از مریضای تو یا موکلای بکهیون شمایی که با یه من عسلم نمیشه تو محل کار خوردتونو ت این وضع ببینه،سکته میکنه.
چانیول:چی میگی؟
سهون:میگم که همسر جانت هم دقیقا همین برنامه رو داره تو خونه خودش پیاده میکنه.
چانیول:چییی؟بی خود کرده.اینجا خونه هانه،اینجا هم براش تولد میگیرم. واسه من خونه تزئین میکنه.نشونت میدم.
سهون چشماشو بست و سعی کرد به معروف ترین جراح کره که لنگان لنگان غر میزد و به سمت اتاق میرفت،توجهی نکنه.

🌈🌈🌈🌈

اگر کای و سهون میدونستن چی در انتظارشونه،کای هیچ وقت اون عکسو برای سهون نمیفرستاد و سهون هم هیچ وقت اونو به چانیول نشون نمیداد.
چون الان هر کدوم با ده تا کیسه بزرگ داشتن پشت سر دوست عزیزشون،که تو اون لحظه داشتن به اولین روز اشناییشون لعنت میفرستادن،راه میرفتن.
چانیول:خب دی جی و دلقک رو هم هماهنگ کردم.دیگه چی مونده؟

هر چند چانیول بنظر نمیومد داره با سهون حرف میزنه ولی اون صلاح دید جواب بده.
سهون:سنگ قبر من
وسایلو دم در خونه ول کرد و رو مبل دراز کشید.
چانیول:اونو به وقتش یه جای خوش اب و هوا برات میخرم.فعلا پاشو باید فینگر فود درست کنیم.
سهون:وات د فاک؟من خود فود رو هم درست نمیکنم چه برسه فینگریش. یکیو بگیر کاراتو کنه.
چانیول اما بی توجه بهش یه پلاستیک نون ساندویچی انداخت روش.
چانیول:خالیشون کن.
سهون چشم غره ای بهش رفت ولی به هر حال بلند شد و کاری که ازش خواسته بود رو انجام داد.
خونه بکهیون هم وضعیت بهتری نداشت.
کای درحالی که وسط اشپزخونه نشسته بود و داشت کاپ کیک ها رو تزئین میکرد و زبونشو گوشه لبش گذاشته بود تا تمرکزش بیشتر شه،به دوستش که داشت با پدر و مادرای دوستای هان صحبت میکرد،گوش میداد.
بکهیون گوشی رو قطع کرد.
بکهیون:اینم از این.
بعدم استیناشو بالا داد و با تریپ اشپزا سمت اجاق گاز رفت.

🌈 Maybe I Miss You 🌈Where stories live. Discover now