🌈3

1.6K 547 10
                                    

بکهیون:ی...یول...ها..هان
چانیول:درست حرف بزن ببینم چی شده بک.
بکهیون:بیا بیمارستان
چانیول نفهمید چجوری سوییچشو برداشته و سمت بیمارستانی که خودش توش کار میکنه رفته.
وقتی رسید،دنبال چهره اشنایی میگشت که با دیدن کای که دستشو براش تکون میداد،سمتش رفت.
چانیول:چی شده؟
تازه چشمش به بک افتاد که رو صندلی نشسته بود و اروم اشک میریخت.
جلو پاش زانو زد.
چانیول:بگو چی شده بکهیون؟دیوونه شدم.
بکهیون:هان خورد زمین.پیشونیش زخم شد.ازش خون میومد.هرکاری کردم خونش بند یومد.
گریش شدید تر شد که چانیول جلو رفت و بغلش کرد.
چانیول:ششش اروم باش.چیزی نیست.
حالا کاملا مستی از سرش پریده بود.
پیرهن چانو تو دستش مچاله کرد.
بکهیون:حالش خوب میشه مگه نه؟
چانیول:خوب میشه.

موهای بکو بوسید و وقتی مطمئن شد اروم شده از بغلش بیرونش اورد.
چانیول:بهم بگو چی شد؟
بکهیون اشکاشو پاک کرد و نگاهشو به پایین پاش داد.
بکهیون:هانو گذاشتم تو اتاق تا بخوابه.بعد انگار بیدار شده بود بره اب بخوره ولی چون تاریک بود،اول اومده تو اتاق من.
نگاه شرموندشو به چان داد.
بکهیون:در اتاقم قفل بود برای همین خودش رفته پایین و تو تاریکی پاش گرفته به پایه ی مبل و خورده زمین.
چانیول گیج نگاهش کرد.
چانیول:برای چی در اتاقت قفل بو...
با یاداوری اینکه اونا رو دیده بود که با ماشین کریس رفتن خونه،یلحظه خون به مغزش نرسید.
عصبی از جاش بلند شد.
چانیول:دقیقا به چه دلیل کوفتی ای در اتاقت قفل بوده؟تو نمیدونی هان نصف شبا تشنش میشه؟نه تنها بالا سرش اب نذاشتی که در اتاقتو هم قفل کردی؟اینجوری از بچه مراقبت میکنن؟
بکهیون فقط سرشو پایین انداخت.
چانیول از این نمیتونست عصبی تر شه.
فکر به اینکه ممکنه بکهیون امشبو با کسی گذرونده باشه دیوونش میکرد.
بکهیون:ببخشید.

خیلی اروم گفت ولی چان به هر حال شنیدش.
چانیول:عذرخواهیت هانو از اون اتاق بیرون نمیاره.
بکهیون مبهوت به چانیول نگاه کرد.
اولین باری بود که چانیول اینجوری باهاش حرف میزد.
چانیولی که میشناخت الان باید بغلش میکرد و بهش اطمینان خاطر میداد که پسرشون حالش خوبه.
ولی این چانیول شبیه همسرش نبود.
یعنی واقعا دیگه علاقه ای بینشون وجود نداشت؟
بیرون اومدن پزشک هان،افکارشو بهم ریخت.
دو پدر سمتش رفتن.
چانیول:حالش چطوره؟
دکتر:سرش یه خراش کوچیک برداشته بود که مشکل خواصی نیست.فقط بخاطر سن کمش دو تا بخیه براش زدم.
بکهیون:میتونم ببیرمش خونه.
دکتر:امشب اینجا بمونه بهتره.میتونین منتقلش کنین به اتاق خصوصی تا یتونین خودتون پیشش بمونین.
چانیول:میتونم ببینمش؟
دکتر:حتما
بکهیون اول وارد شد و پشت سرش چانیول.

قلبشون از دیدن هان که با سر بسته رو تخت خوابیده بود،فشرده شد.
بکهیون همونجور که اشکاش دوباره سرازیر شده بودن به تختش نزدیک شد و موهای هانو بوسید.
بکهیون:ببخشید پسرم.
اروم تو گوشش زمزمه کرد.
چانیول:برو خونه بکهیون.
بک با چشمای گشاد برگشت سمتش.
بکهیون:چی میگی؟نمیتونی منو از بچم دور کنی.گفتم که ببخشید.یادم رفت براش اب بذارم.
کم کم گریه هاش به هق هق تبدیل شدن که چان ناچار اون سمت تخت رفت و تو بغلش گرفتش.
بکهیون:چرا چرت و پرت میگی؟من گفتم دیگه نبینش؟میگم برو خونه.یکم استراحت کن.ببین با لباسای تو خونه پاشدی اومدی بیمارستان. یکم استراحت کن چند ساعت دیگه بیا.
بکهیون یکم اروم شد ولی سرشو به دو طرف تکون داد.
بکهیون:نمیرم.میخوام پیشش باشم.
چانیول:اون خوابیده
بکهیون از بغلش بیرون اومد.
بکهیون:نمیخوام.برو کاراشو کن تا ببریمش اتاق خصوصی.
چانیول مردد سری تکون داد و بیرون رفت.

🌈 Maybe I Miss You 🌈Where stories live. Discover now