🌈5[end]

2.1K 596 35
                                    

هنوز از شُک صبح که چانیول بهش زنگ زده بود و شام دعوتش کرده بود،بیرون نیومده بود که شُک دوم بعد از دیدن تاریخ بهش وارد شد.
امروز سالگرد ازدواجشون بود.
یک هفته از تولد هان و بوسشون میگذشت.
جفتشون انقدر درگیر بودن که فرصتی برای صحبت کردن و دیدن همدیگه پیدا نمیکردن.
هان هنوز پیش ماما پارک بود و انگار خیلی هم از این وضعین ناراضی نبود چون هر روز با بچه های یورا بازی میکرد و نبود پدراش رو حس نمیکرد.
بکهیون زودتر کاراشو تموم کرد و سمت خونه رفت.
لباساشو عوض کرد و یه دوش مفصل گرفت.
خودشم نمیدونست چرا داره انقدر به خودش میرسه ولی مطمئن بود ربطی به همسرش داره.
تمام خوشبو کننده هایی که چانیولو دیوونه میکرد استفاده کرد.
بعد از اینکه یه شلوار جین و  پیرهن سفیدشو پوشید،موهاشو به بالا حالت داد و چند تار موشو رو صورتش ریخت.
ولی بعد از یاداوری اینکه چانیول همیشه عاشق این بود که موهاشو عین بچه ها تو صورتش بریزه،موهاشو به حالت نرمال برگردوند و تو صورتش ریخت.
بعد از چند ماه سراغ لوازم ارایشش رفت.
همیشه شبایی که فرداش تعطیل بودن،هان رو میفرستادن خونه مادر بزرگاش و شب رویایی برای هم میساختن.
یه خط چشم خیلی باریک کشید و بالم لب توت فرنگیشو رو لبش زد.
لبخندی به خودش از تو اینه زد.
حس خوبی داشت.
یه حسی بهش میگفت امشب میتونه شب خاصی باشه.
اخرین نگاه رو هم به خودش انداخت و از خونه بیرون رفت.
چانیول بهش گفته بود بره خونشون.
خیلی تعجب نکرد چون قبلا هم برای دیتشون بیرون نمیرفتن.
جفتشون جاهای ساکت تر مثل خونشونو ترجیح میدادن.
به خونشون که رسید،ماشینو پارک کرد و سمت خونه رفت.
دروغ بود اگه میگفت دلش دیوانه وار برای اینجا تنگ نشده.
زنگ رو زد و منتظر موند.
در باز شد و بکهیون با دهن نیمه باز به مرد رو به روش خیره شد.
چانیول با لباس و صورت کثیف قطعا چیزی نبود که انتظارشو داشت.
چانیول معذب خندید.
چانیول:سلام...اممم بیا تو
کنار رفت و بکهیون داخل شد.
برخلاف چانیول خونه کاملا تمیز بنظر میرسید و بوی خوبی تو خونه پیچیده بود.
چانیول:امم...بشین من برم لباس عوض کنم
بکهیون سر تکون داد و چانیول سمت اتاق رفت.
روی مبل نشست و منتظر چانیول شد.
لبخندی به عکسای روی دیوار و میز زد.
چانیول از اتاق بیرون اومد و خم شد گونه بکو بوسید و کنارش نشست.
چانیول:خوش اومدی....هرچند خونه خودته.
بکهیون مبهوت به رفتارای همسرش نگاه کرد.
چانیول:خیلی خوشگل شدی
بکهیون:ها؟
گیج از رفتارای جدید چانیول پرسید.
چانیول خنده تلخی کرد و بهش نزدیک شد.
چانیول:ببخشید که انقدر ازت غافل شدم که این رفتارا واست عجیبه.
بعدشم بوسه کوچیکی رو لبش گذاشت.
به قیافه گیجش خندید.
چانیول:کیوت
تلویزیون رو روشن کرد و فیلم لالالند رو پخش کرد.
به مبل تکیه داد.
چانیول:اول فیلم ببینیم بعد شام بخوریم.
سر تکون داد و منتظر شروع فیلم شد.
ولی فاک بهش.مگه میشد چانیول کنارش باشه و اون بتونه به فیلم اهمیت بده.
به فضای وسوسه کننده بین بازوهاش نگاه کرد.
عیب نداشت اگه امشب رو یکم بی احتیاطی میکرد.
اروم سمت چان رفت و بین فضای دستاش قرار گرفت.
چانیول:چه عجب بعد از نیم ساعت یه حرکتی زدی.
بکهیون سریع سرخ شد و طبق عادت قدیمیش سرشو تو سینه چانیول قایم کرد.
خندید و دستشو دور تن ظریف و دوست داشتنی همسرش پیچید.
چانیول پاهاشو دراز کرد و بکهیونو بیشتر به خودش فشرد.
با پیچیدن بوی شامپوی بکهیون تو بینیش،لبخندی زد.
چانیول:همیشه عاشق بوی این شامپوت بودم.
تو گوشش بکهیون گفت و با لذت به سرخ شدن گونش خیره شد.
دوباره نگاهشو به تلویزیون داد.
ولی نتونست طاقت بیاره و دوباره به نیمرخ بکهیون خیره شد.
لپای سرخ و سفیدش زیادی تو چشم بودن.
خم شد و محکم گونشو بوسید.
کاراش دست خودش نبود.
فقط میدونست دلتنگ همسرشه و حتی الان که تو بغل داشتش هم دلتنگیش رفع نمیشد.
بکهیون نگاهشو از تلویزیون گرفت و به چشمای چانیول داد.
دستشو بالا برد و رو گوش چانیول گذاشت.
گوششو نوازش کرد.
چانیول خم شد تا لباشو ببوسه که صدای زنگ فر اومد.
چانیول:شام اماده شد.
بلند شد و سمت اشپزخونه رفت.
بکهیون:خودت غذا پختی؟
چانیول:اوهوم.خواستم مثل روزای اولمون،خودم برات غذا درست کنم.
با لبخند سمتش رفت و رو پاهاش بلند شد و گونشو بوسید.
صندلی رو عقب کشید و پشت میز اشپزخونشون نشست.
چانیول غذاشو بهش داد و منتظر واکنشش شد.
یه لقمه از لازانیا خورد و چشماشو از اون طعم دلنشین قدیمی،بست.
چانیول لبخندی به چهره کیوتش زد و خودش هم مشغول شد.
در طول شام،درمورد روزشون صحبت کردن و  بکهیون از شوخی های همیشگی همسرش کلی خندید.
بعد از شام،تو هال برگشتن و چانیول موزیک رو پخش کرد.
بکهیون لبخندی زد.
بکهیون:این اهنگ
چانیول:اوهوم.افتخار همراهی رو بهم میدی؟
بکهیون تکخندی زد و سمت چانیول رفت.
دستاشو دور گردنش حلقه کرد و چانیول هم دستاشو دور کمرش حلقه کرد.
این اولین اهنگی بود که تو شب عروسیشون به عنوان یک زوج باهاش رقصیدن.
پیشونیشو به پیشونی پسر کوچیکتر چسبوند و چشماشو بست.
بدناشون کنار هم حرکت میکردن و قلباشون به تاب و توب افتاده بودن.
چانیول چشماشو باز کرد و سرشو جلوتر برد و لباشو رو لبای بکهیون گذاشت.
زبونشو رو لباش کشید و مک محکمی به لب پایینش زد.
بدن شل شده ی بکهیونو بیشتر به خودش چسبوند و زبونشو وارد دهنش کرد.
همه دهنشو مزه کرد و گازی از لب بالاییش گرفت.
بکهیون هم همراهیش میکرد و گازای ریز و درشت از لبای پف کردش میگرفت.
بکهیونو به سمت مبل هدایت کرد.
با سوالی که به ذهنش رسید،لباشو جدا کرد و لبای بکهیون برای ادامه بوسشون جلو اومد.
خنده ای به لپای گلیش کرد.
چانیول:شبی که هان افتاد
بکهیون گیج و خمار هومی کرد.
چانیول:چرا در اتاقت قفل بود؟
بکهیون اب دهنشو قورت داد و نگاهشو به جلوی پیرهن چانیول داد.
چانیول سرشو بلند کرد.
چانیول:جواب بده.
نمیتونست به اون چشما نگاه کنه و جواب نده.
خیلی خجالت اورد بود.
سرشو به سینه چانیول چسبوند.
بکهیون:وقتی اینجا درو رومون قفل کردن،یه فیلمی دیدیما
چانیول گیج پلک زد.
بکهیون اهی کشید.
بکهیون:همون فیلمه که اخر از همه اومد.
چانیول با یاداوری سکس تیپشون چشماش درشت شد.
حدس بقیه ماجرا سخت نبود ولی چیزی نگفت.
بکهیون:خب ما تقریبا سه ماه رابطه نداشتیم و منم خب
چانیول:هورنی شدی پاپی کوچولو؟
بکهیون:یااا
مشتاشو به سینش کوبوند.
چانیول خنده ای کرد و طی یک حرکت ناگهانی بکهیونو رو دستاش بلندش کرد و سمت اتاق خواب رفت.
بک سریع دستاشو دور گردنش حلقه کرد تا نیفته.
بکهیونو مثل یه گل رز،اروم روی تخت خوابوند و از بالا بهش خیره شد.
دلش برای اینکه بکهیونو زیر خودش داشته باشه،تنگ شده بود.
پیرهنشو دراورد و روش خیمه زد.
چانیول:مرد جذاب من،دلم برات تنگ شده.
بکهیون دستاشو رو سینه و شکم عضلانیه چانیول کشید.
بکهیون:منم
سرشو خم کرد و محکم لبای بکهیون تو دهنش کشید و همزمان دکمه های پیرهنشو هم باز کرد.
دستشو رو بدن سفیدش کشید و لباشو محکم تو بوسید.
پیرهنشو دراورد و  بوسه هاشو به سمت گردن و چونش برد.
بکهیون اهی کشید و سر چانیول بیشتر به بدنش چسبوند.
چانیول پایینتر رفت و سینه بکهیونو گاز گرفت.
با لذت به صدای پر نیازش گوش داد و نیپلشو بین دو انگتش فشار داد.
پایین تر رفت و نافشو بوسید.
زیپ شلوارشو باز کرد و همراه با باکسرش از پاش درش اورد.
چنگی به رون توپرش زد و زبونشو تا رونش کشید.
پاهای سفیدش همیشه نقطه ضعف چانیول بودن.
مکی به شکمش زد و یبند شد.
خواست شلوارشو دربیاره که دست بکهیون زودتر به کمربندش رسید.
بکهیون:من انجامش میدم.
نیشخندی زد و به دستای ظریف بکهیون خیره شد.
شلوارشو دراورد.
چانیول به تکیه زد.
زبونشو از رو باکسر به عضو چانیول رسوند و لیسش زد.
چانیول هیسی کشید و به چشمای پاچی شکل بکهیون خیره شد.
باکسر چانیول دراورد و عضوشو یکجا تو دهنش برد.
چانیول:اههه
بکهیون مقدار بیشتری از عضوشو وارد دهنش کرد.
چانیول خیلی جلوی خودشو گرفت که دهن گرمش ضربه نزنه.
بکهیون یکم بعد از اینکه عضوشو تو دستش بالا پایین کرد،رو پاهای چانیول نشست.
سرشو تو گردنش برد و به حرکات انگشتای چان دور ورودیش دقت کرد.
با ورود اولین انگشتش هیسی کشید و گردن چانیولو گاز گرفت.
چانیول با انگشتاش امادش کرد و لوبو برداشت و رو عضوش ریخت.
به بکهیون کمک کرد اروم رو عضوش بشینه.
بکهیون:اههه
کامل رو عضوش نشست و چنگی به شونه های مردونش زد.
چانیول با بوسیدنش سعی کرد ارومش کنه.
وقتی حس کرد به عضو همسرش عادت کرده،اروم بلند شد و کمرشو حرکت داد.
کم کم به کمرش سرعت داد و ناله هاشو ازاد کرد.
چانیول پهلوشو گرفت و خودش تو باسنش ضربه زد.
بکهیون:اههه ...همونجااا....تند تررر
بکهیون با جیغ بلندی بهش فهموند جای درستی رو برای ضربه زدن انتخاب کرده.
ضربه هاشو محکم تر به اون قسمت زد و بکهیونو رو تخت خوابوند و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد.
چانیول:دلم...برات...یذره شده بود
سرعتشو بیشتر کرد و چند دقیقه بعد همزمان به اوج رسیدن.
چانیول بوسه محکمی به لباش زد و  عضوشو بیرون کشید.
کنارش دراز کشید و بکهیونو تو بغلش کشید.
موهاشو سرشونه های لختشو بوسید.
چانیول:خوبی؟
بکهیون:اوهوم
یکم تو سکوت گشت.
چانیول یکم از تخت فاصله گرفت و از کشوی کنار تخت دو تا رینگ دراورد.
دوباره خوابیدو بکهیونو بغل کرد.
رینگ ظریف ترو به بکهیون داد.
بکهیون:حلقمو از کجا اوردی؟
چانیول:جا گذاشته بودیش.
شرمنده به چانیول نگاه کرد.
خم شد و لبشو بوسید.
چانیول:قیافتو اینجوری نکن عزیزم.جفتمون اشتباهایی کردیم.قول میدم همه روزای گذشته رو برات جبران کنم.
بکهیون حلقشو دستش کرد و اونیکی حلقه رو هم دست چانیول کرد.
دستشو بلند کرد و بوسید.
به چشمای چانیول خیره شد.
بکهیون:دوست دارم مرد من
چانیول:ولی من عاشقتم همسر کوچولوی من
بکهیون:فردا بریم هانو بیاریم.دلم براش تنگ شده.
چانیول سرشو بوسید و با نوازشاش جفتشونو به دنیای خواب فرستاد.

🌈🌈🌈🌈

در باز شد و قیافه خندون هان پیدا شد.
با لبخند بزرگی سمت پدراش دویید و بکهیون اونو بغل کرد و بلندش کرد.
چانیول موهاشو بوسید و جفتشونو بغل کرد.
هان:اشتی کردین؟
بکهیون به چشمای چانیول خیره شد و لبخند زد.
بکهیون:اره عزیزم.
هان:یعنی با هم زندگی میکنیم دوباره؟
چانیول موهاشو بهم ریخت.
چانیول:اره شیر مردم
هان:هورااا
بکهیون خندید و محکم گونشو بوسید.
چانیول با چشماش از مادرش که از پشت پنجره نگاشون میکرد،تشکر کرد و بکهیون و هانو سمت ماشین هدایت کرد.
خیلی احمق بود که فکر میکرد میتونه بدن بکهیون زندگی کنه.
دست بکهیونو با دست ازادش گرفت و بهش لبخند زد.
هان هم از موقعیت استفاده کرد و دستشو بین دستای پدراش گذاشت.
چانیول:امروز روز هان کوچولوئه.کجا بریم اول؟
هان و بکهیون همزمان جیغ زدن:شهربازییی
چانیول خنده ای به پدر و پسر کنارش که داشتن درمورد بازی هایی که میخواستن برن صحبت میکرن،کرد و سمت شهربازی رفت.
همسر پرجذبش که یه دادگاه رو میچرخوند،وقتی به شهربازی میرسید عین هان میشد.
لبخندی به خونوادش زد و قول داد بیشتر براشون وقت بذاره.

🌈 Maybe I Miss You 🌈Where stories live. Discover now