|•••wanna do it?•••|

447 70 21
                                    

|•••میخوای انجامش بدی؟•••|

Part_15

_ ها؟!
_ من عاشقت شدم جیمینا.
یونگی دوباره تکرار کرد وقتی جیمین رو سردرگم دید.

از طرفی قلب جیمین اونقدر محکم و سریع میتپید که به سختی میتونست صدا های اطرافشو بشنوه.

یونگی از روی تاب بلند شد و جلوی جیمین زانو زد.

دست جیمین رو گرفت و بوسه‌ ملایمی روش گذاشت.

_ جیمین من عاشقت شدم. خیلی وقته. از همون اوایل یه حس خاصی بهت داشتم. طول کشید تا بشناسمش و ازش مطمئن بشم ولی حالا مطمئنم.
_ یونگ...

_ لطفا بزار حرفامو بزنم. من از وقتی که فهمیدم عاشقتم خودمو وقف تو کردم. همیشه مراقبت بودم، همیشه کنارت بودم. ولی این ترس همیشه با من بود که اگه اعتراف کنم چی میشه. ترکم میکنی؟ ازم متنفر میشی؟ چی میشه...
یونگی نفس عمیقی کشید و بعد دوباره ادامه داد.

_ ولی بلاخره شجاعتش رو بدست آوردم و حالا اینجام. قبل از اینکه تمام زندگیم توی سئول و دوستای نزدیکم رو ترک کنم، باید مطمئن بشم. باید مطمئن بشم که تو هم دوسم داری جیمینا.
یونگی گفت و دستشو رو دست شکسته جیمین گذاشت.

_ مینی، من با تموم قلبم دوست دارم. میشه از این به بعد... دوست پسرم باشی؟
یونگی با شک و تردید پرسید و منتظر جواب موند.

وقتی دید قطره اشکی از گوشه چشم جیمین پایین ریخت نگران شد.

_ هی تو خوبی عزیزم؟

خواست بلند شه و اونو چک کنه ولی جیمین خودشو روی زمین، جلوی یونگی، انداخت و لب هاشون رو به هم رسوند.

یونگی شوکه شده بود در حالی که جیمین بی‌وقفه داشت اونو میبوسید.

ولی خیلی زود به خودش اومد. یکی از دستاش دور کمر جیمین و دست دیگش پشت سر اون پسر جا گرفت.

جیمین داشت خیلی سریع اونو میبوسید و یونگی نمیتونست باهاش هماهنگ بشه.

وقتی تونست لب جیمین رو گاز بگیره، دهن پسر باز شد و یونگی کنترل بوسه رو به عهده گرفت.

زبونشو وارد دهن جیمین کرد تا تمام قسمت هاشو مزه کنه.

زبونشو روی زبون جیمین کشید و بعد اونو مکید.

_ اوممم.
ناله خفه جیمین رو به راحتی شنید و به مکیدن زبون پسر کوچیک تر ادامه داد.

بوسشون اونقدر طولانی شده بود که داشتن نفس کم میاوردن، ولی با این وجود نمیخواستن از هم جدا بشن.

تا قبل از اینکه خفه بشن، به بوسیدن هم ادامه دادن و وقتی از هم جدا شدن، عمیقا نفس کشیدن تا اکسیژن لعنتی رو به بدنشون برسونن!

یونگی سر جیمین رو روی شونش گذاشت و دستشو تو موهای پسر برد.

_ فاک... باورم نمیشه!
_ منم همینطور.
جیمین با خنده جواب داد و یونگی هم لبخند زد.

❄️Snowflakes❄️Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang