از بند خواب که یکهو آزاد شد با چشمهای گشاد شده زل زد به سقف بالا سرش. یه سقف بلند و کاغذ دیواریهای طرح دار و سبز رنگ، تخت یک نفره زیر پنجره و اتاق جمع و جوری که ابدا آشنا نبود.
ارن خوابالود سعی کرد خودش رو بلند کنه که یقهی شل لباس تا بازوش سر خورد و شونهاش بیرون افتاد. متعجب سرش رو به پایین چرخوند و لباس سفید و شل ولی که می تونست قسم بخوره مال خودش نیست اما خیلی به تیپ لباسهای خونگی دیانا شباهت داشت تنش بود. برعکس دین که اغلب بلوز و شلوارهای ست خونگی می پوشید و بعضیهاشون طرح خرسی هم داشت و کاملا بهش قالب یه پسر بچه رو میداد؛ دیانا دوست داشت همچین تیشرتهای اور سایز و نازکی رو بپوشه که همه چیزش رو بیرون بریزه.
و حالا همچین لباسی تن ارن چیکار میکرد؟ عرق سرد کرده بود، عین وقتهایی که تب کردی و بعد چند ساعت استراحت از خواب بلند میشی و تبت دیگه خوابیده. اما خیلی هم طول نکشید که ارن یادش بیاد چرا و کجا مست کرده که حالا داره سردرد بعدش رو تحمل میکنه.
بله، ارن عقلش رو به پایین تنهاش داد و اون کوتوله رو بوسید و اگه از این بگذریم که کی قراره افادههای لیوای رو از این به بعد جمع کنه؛ اونجا احتمال نزدیک به صد در صد خونهی لیوای بود.
ارن به حالت پوکر و متفکری به در و دیوار نگاه میکرد و با آه عمیقی از تخت پایین رفت. پاهای برهنهاش گواهی میداد که همون کوتوله لباساش رو احتمالا عوض کرده. عالی نشد؟ آلفا لباس امگای نیمه مستش رو عوض کرده و بعد پرتش کرده رو تخت. محض رضای خدا، اون مرد از چی ساخته شده بود؟
ارن یه مقدار به اینکه واقعا ترجیح میداد لیوای کاری باهاش بکنه یا نه شک داشت. خب اون تصمیم گرفته بود قید آلفا و جفت حقیقی و این بساط هاش رو بزنه اما به این معنا هم نبود که خوشش بیاد لیوای هم قید اون رو بزنه!
اخمو و مردد از اینکه همین طوری بیرون بره یا نه، بالاخره بعد کمی خود درگیری در اتاق رو باز کرد. اگه لیوای همچین لباسی تنش کرده باید جنبهی این هم داشته باشه که ارن رو درحال قدم زدن از این سر تا اون سر خونهاش ببینه دیگه، نه؟
تو اون خونهی ناآشنا به محض خروج از اتاق وارد بخش جمع و جور و مبلمان شدهای شد که خالی بود و میشد عطر خفیفی از آلفاش رو حس کنه که تو فضا و بین وسایلها پیچیده.
ارن سعی داشت احتمال اینکه لیوای کمترین اهمیتی به ظاهر اون نده و برای بار معلوم نیست چندم ارن رو نادیده بگیره، فکر نکنه. اما اگه ارن میخواست با خودش منطقی باشه میتونست فقط آرزو کنه تا لباسهاش رو میپوشه و دین میاد دنبالش خودش کسی نباشه که تحریک شده و تفالههای غرورش هم جلو لیوای از دست بده.
صادقانه، ارن به یک بیخیالی خاصی رسیده بود. حالا که دیگه لیوای رو بوسیده بود نمی تونست خودش رو بیشتر از این گول بزنه، لیوای رو می خواست و خیلی ساده، لیوای اون رو نمیخواست. ارن هم ناخوداگاه تصمیم گرفته بود برای اینکه دچار عشق یک طرفه با یه کوتولهی لاشی نشه احساس کرد بهتره کلا به روی خودش نیاره که اون وجود داره و ازش دوری کنه اما نفرین به این امگای درون که عین بچهها پاش رو می کوبید زمین و دم و دستگاه آلفاش رو می خواست.
YOU ARE READING
Finally I found my alpha
Fanfiction▪︎ تو آلفای منی؟ یه کوتولهی عوضی که جز نیشخند زدن کار دیگهای بلد نیست؟! لعنت بهش، همین الان بکش پایین می خوام ببینم چند سانته! " ▪︎ پیدا کردن جفت سرنوشت، آرزوی هر امگاییه. آلفایی که بتونه تو و زندگی و مسئولیتها رو با هم حمل کنه و همه چیز رو در سل...