•°• p27 •°•

15.9K 2.5K 1.3K
                                    

همینطور که لب خودش رو از حرص گاز می‌گرفت به گوشیش نگاه کرد که توی اون لحظه واقعا بی مصرف بود، چون نمی‌تونست به جونگکوک زنگ بزنه و ازش بپرسه کجاست.

به اطرافش نگاه کرد. نامجون و هوسوک به همه سر میزدن تا ببینن کارشون رو درست انجام میدن یا نه چون به هر حال آخرین روز کاری توی هاوایی بود و همه چی باید خیلی خوب پیش میرفت اما رئیس کیم نبود!

"دیشب کجا خوابیدی؟"

با صدایی که دقیقا از کنار گوشش میومد هینی کرد و برگشت و عقب رفت. یونگی همینطور که دست‌هاش پشت کمر خودش بود به سمتش خم شده بود و حالا با فاصله گرفتن ازش، صاف ایستاده بود.

جیمین اخم غلیظی کرد و غرید:

"به تو چه ربطی داره؟"

یونگی قدمی به سمتش برداشت و ابروهاش رو بالا انداخت‌.

"البته که به من ربط داره، یادته شرط بسته بودیم و باختی؟ دیشب باید کنار من می‌خوابیدی!"

جیمین پوزخندی زد و نگاهش رو گرفت. چرا نوبت عکاسی خودش نمیشد تا مجبور نباشه این عوضی رو ببینه؟ مین هی کجا رفته بود؟

"یه درصد فکر کن من پیش توی منحرف بخوابم!"

یونگی بهش نزدیک‌تر شد و فاصلشون رو کم کرد و جیمین هم دوباره بهش نگاه کرد. درسته فاصلشون کم بود اما عمرا اگه قدمی به عقب برمی‌داشت تا خباثت توی نگاه پسر رو‌به‌روش رو دوبرابر کنه!

یونگی لیسی به لب‌های خودش زد و گفت:

"ترسیدی؟"

اخم‌های جیمین بیشتر توی هم رفت.

"چی داری میگی؟"

نگاه پسر بزرگ‌تر روی لب‌های جیمین افتاد و آروم گفت:

"واسه اینکه بوسیدمت ترسیدی..یا برای اینه که زیادی کارایی که می‌تونم باهات بکنم رو تصور کردی؟"

جیمین ناخودآگاه عقب رفت و تک خنده عصبی ای کرد.

"تو..تو واقعا وقیحی!! فکر کردی کی هستی که بخوام ازت بترسم؟!"

یونگی صاف ایستاد و با همون لبخند خبیثش شونه ای بالا انداخت.

"اگه اینطوریه، پس امشب پیشم می‌خوابی و شرطت رو تموم می‌کنی درسته؟"

برای لحظه، جیمین لرزید اما شونه های خودش رو گرفت و به پشت یونگی نگاه کرد.

"البته که..اینکارو می‌کنم فکر کردی من.."

اما با نصفه موندن حرفش و گرد شدن تدریجی چشم‌هاش، یونگی کنجکاو شد و برگشت تا ببینه چه صحنه ای تونسته پسر کوچیک‌تر رو در این حد متعجب کنه اما مکالمه های دخترهایی که نزدیکش ایستاده بودن اول از همه توجهش رو جلب کرد.

He Is My Boyfriend ❢ VkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora