Prt 9

499 95 19
                                    

🎼:arcade_Duncan laurence

ماشین را کنار خیابان پارک کرد و لبه کلاهش را بیشتر روی صورتش کشید.

وارد بار شد..صدای ارام موزیک و نورپردازی بنفش همه جارا پر کرده بود.

درسالن تقریبا خالی جین روی مبل تک نفره ای نشسته بود و به نظر میرسید منتظر اوست.

جونگکوک: ببخشید هیونگ یکم دیر شد.

کت مشکی رنگش را از تنش بیرون کشید و روبه روی جین نشست.

جین: یکم دیر شده؟ خیلی پرویی بچه! من یه ساعته منتظر توام

لبخندی زد: خب فکر میکردم با دوست پسرت میای..میخواستم یکم خلوت کنید

از نوشیدنی روی میز برای خودش ریخت.

جین: قرار بود با دوست پسرم بیام میگفتم با اون میخوام بیام بیرون..گفتم" میخوام با دونسنگ عزیزم  وقت بگذرونم پابو !

محتویات جام را مزه مزه کرد..تلخی الکل شاید آشوب درونش را میخواباند: دلم مرگ میخواد هیونگ..تنها چیزی که منو امیدوار نگه داشته امید نیستی بعد از مرگه.. من تحمل یه زندگی دوباره رو ندارم..

جین : هی هی بچه اینجوری نگو! هنوز کلی اتفاق خوب منتظرت نشستن..شاید تو یه جهان دیگه،تو یه کالبد دیگه..

جونگکوک: روح خسته تو یه جهان دیگه ام خسته باقی میمونه هیونگ..این زخمای ابدین! حتی مرگ نمیتونه روح ترک خورده ی منو ترمیم کنه..

جین نفسی عمیق کشید و بعد از چند دقیقه سکوت گفت: چنان شجاع و ساکتی که فراموش کردم رنج میکشی !

آهی کشید و نوشیدنی اش را سرکشید: متنفرم از اینکه باید طوری رفتار کنم که انگار خوبم..انگار آب از آب تکون نخورده..انگار تو سینم بجای قلب سنگه !..

جین: تهیونگ و دیدی؟

جونگکوک: آره دیدمش..حرفای پسرک مو عسلی با کاراش جور درنمیاد..نمایشی که به راه انداخته رو دوست ندارم..میگه احساس بینمونو دوست داره..گاهی شک میکنم که من رابطه رو تموم کردم!

جین آب دهنش را قورت داد..اگر جونگکوک متوجه اصل ماجرا میشد..همه شان را میکشت..بی شک میکشت!

جین: شاید میخواسته تو ناراحت نشی..و زیر لب به تهیونگ فوش میداد: مرتیکه به ما میگه چیزی نگو..بعد خودش روضه ی قلب شکسته باز کرده!

جونگکوک: منم همین فکرو میکنم..وگرنه این زمزمه های عاشقانه رو باید تو گوش همسرش بخونه نه من!

جین: خبر مرگت بیاد تهیونگ..آخرشم سر هممونو به باد میدی

جونگکوک: چی زیرلب میگی هیونگ؟

جین: هیچی..فک کنم مست شدم!

جونگکوک بطری را برداشت و سرکشید..باید فراموش میکرد..امشب را باید برای خودش نفس میکشید نه برای عشق بهترین دوست..!

جین تا اخرین لحظه به جونگکوک خیره بود و چیزی نمینوشید..باید دونسنگش را سالم به خانه برمیگرداند.

جونگکوک پیاپی مینوشید و از قرار معلوم بد مست کرده بود!

با بلند شدن جونگکوک،جین هم سریعا بلند شد: من میرسونمت جونگکوک.با این حال نمیتونی رانندگی کنی.

جونگکوک اما پاسخی نداد و بعد از برداشتن لباسش از بار خارج شد..

ناگهان خاموشی معنا داری سئول را فراگرفت..بزرگترین شهر کره غرق در ظلمات بود.

سوکجین فورا بیرون آمد و با نور ساطع شده از گوشی اش به دنبال جونگکوک گشت: جونگکوک وضع خرابه بیا برسونمت خونه.فردا میای ماشینتو میبری

ابرهای تیره آسمان را فرا میگرفت: میخوام برم هیونگ ولم کن

جین:تو این تاریکی کجا میخوای بری؟ گم میشی احمق!

جونگکوک آرام زیر لب زمزمه کرد: من از اینجا خواهم رفت و فرقی هم نمیکند که فانوسی داشته باشم یا نه؛ کسی که میگریزد از گم شدن نمیترسد.

سوکجین مبهوت از جمله ی جونگکوک همان جا ایستاد و دونسنگ عزیزش را که لحظه به لحظه از او دورتر میشد،تماشا کرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

I've spent all of the love I saved

We were always a losing game

Small-town boy in a big arcade

I got addicted to a losing game :)

میدونید بدی داستان کجاست..این درد حتی تو مستی ام فراموش نمیشه :)


⌜When you left my arms⌟Onde histórias criam vida. Descubra agora