Lecture

3.3K 526 96
                                    

- خوش به حال رزی! مامان من یه پرستار بود و شبانه روزی کار می کرد.
کتاب هاش رو به آرومی برداشت. چشمش به جیمین که کنارش به دیوار آجری دانشگاه تکیه داده بود و سیگاری بین لب هاش قرار می‌داد افتاد:
- امیدوارم این کار رو فقط به خاطر من نکرده باشه.
جیمین مردی مو مشکی با چشم های زیبا و درشتی بود. گونه های صورتی و چهره ی معصومش، تصویر پاک و بی گناهی رو از مرد به نمایش می گذاشت؛ اما با این حال جونگ‌کوک کاملا می دونست مرد کنارش با هر زنی که دیده خوابیده و روز بعد اون ها رو ترک کرده و جونگ کوک هیچوقت نتونسته بود دلیل این کار جیمین رو بفهمه‌.
جیمین شروع به غر زدن کرد:
- ساعت آخر دانشگاهه؛ بهتره بریم. اون کلاس احمقانه ی عمومیم دو ساعت دیگه شروع می شه.
جونگ‌کوک جوابی نداد و همراه با جیمین سمت کلاس راه افتادن. نفس عمیقی  کشید و نگاه کوتاهی به جیمین انداخت:
- اگه مثل دفعه ی قبل سر پنجمین شات بطری رو ازم نگیری بازم به دیدنت میام.
- تو وقتی مستی نمی تونی خودت رو کنترل کنی!
- البته که می تونم!
جیمین پورخندی تحویلش داد و سیگارش رو تو سطل آشغال انداخت. وارد کلاس شدن و طبق معمول  روی صندلی های ردیف وسط نشستن.
تقریبا نود و هشت درصد دانشجوها مرد بودن و کلاس از تعداد کمی هم  زن های سخت کوش و کم حرف تشکیل می شد. استاد ها معمولا به زن ها اجازه نمی دادن که به سوالات سخنرانی ها جواب بدن؛ اما با این حال امروز تعداد زیادی از دانشجوهای خانم تو کلاس نشسته بودن. با تعجب پرسید:
- کی امروز قراره سخنرانی کنه؟
دختر جوانی از ردیف جلو سرش رو برگردوند:
- مگه درباره‌اش نشنیدی؟ یه وکیل جوان و جذاب که تمام جوایز وکالت رو برنده شده! همه ی زن هایی که می بینی هم برای شنیدن حرف هاش اومدن. اون مرد فوق العاده ایه!
آروم خندید و ادامه داد:
- همسری مثل اون رو تصور کن! من واقعا از تصورش هیحان زده می شم!
زن های دیگه با حرفش موافقت کردن و خندیدن. اخم محوی رو پیشونی جونگ‌کوک نشست و چشمش به در سالن که به آرومی باز شد افتاد. با دیدن کیم تهیونگ چشم هاش از تعجب درشت شد و نفسش بند اومد. کت و شلوار سیاهی به تن داشت و مو های بلوندش صورتش رو قاب گرفته بود. تهیونگ از همیشه جذاب تر به نظر می رسید.
تمام افراد داخل سالن به احترامش کمی بلند شدن و حداقل سعی می کردن توجه تهیونگ رو سمت خودشون جلب کنن. چشم های جونگ کوک درشت تر از این نمی شد. تهیونگ تو دانشگاهشون سخنرانی می کرد؟
تهیونگ لبخند زیبایی به دانشجوها زد:
- صبح بخیر دانشجویان کالج کینگ؛ خوشحالم که اینجام.
دخترهای جوانی که رو به روش نشسته بودن با صدای بم و لبخند گیرای تهیونگ از خود بیخود شدن.
تهیونگ‌ نگاه گذرایی به تعداد زیاد دانشجوها انداخت و در نهایت نگاهش روی جونگ‌کوک متوقف شد‌. جونگ‌کوک هم مثل دخترهایی که تو سالن نشسته بودن هیجان زده شد؛ اما تهیونگ طوری که انگار جونگ‌کوک رو نمی شناسه نگاهش رو گرفت.
- من اینجام تا درباره ی اعتماد به نفس و رفتار یه وکیل باهاتون صحبت کنم. خیلی از شما به زودی به دادگاه های مختلف می رید و خیلی هاتون هم نه.
سالن توی سکوت فرو رفته بود و همه با دقت به صدای بمش گوش می کردن.
- فکر می کنم خیلی از شما من رو بشناسین. کسی از اون پرونده ی بدنام من تو سال ۱۹۵۷ با خبره؟
دست هاش رو تو جیبش فرو برد و نگاه منتظرش رو به دانشجوها داد. پسری دستش رو بالا برد و تهیونگ بهش اجازه ی صحبت داد:
- پرونده ای مربوط به جراد هانینگتون؟ متهم به جرم قتل و تعرض جنسی بود.
- کاملا درسته! من اون زمان بیست و سه ساله بودم؛ همسن خیلی از افرادی که تو این سالن نشستن. به خاطر جنگ، مدرسه و به تبعیت از اون دانشگاه حقوق رو زودتر تموم کردم. می دونید وقتی پرونده رو قبول کردم رئیسم چی بهم گفت؟
جونگ‌کوک کاملا محو حرف های تهیونگ شده بود و درد خفیفی تو معده‌اش احساس می کرد. دیگران هم واکنشی تقریبا مشابه داشتن. تهیونگ با پوزخندی که مهمون لبش بود ادامه داد:
- بهم گفت این پرونده باختنیه و سودی نداره. من اینکار رو به خاطر اسم شرکت و همچین چرندیاتی انجام دادم.
همه از حرفش کمی خندیدن.
- پرونده رو گرفتم. جز زن جوان بیوه و کم حرفی هیچ مدرک یا شاهد دیگه ای وجود نداشت. وقتی روی پرونده کار کردم قاضی بهم خندید!
جونگ‌کوک دست هاش رو محکم مشت کرده بود‌.
- بعد با خودم فکر کردم که اصلا چرا یه وکیل شدم؟ کسی می خواد بدونه چرا؟
چند دانشجو دستشون رو بالا گرفتن.
- به... به خاطر درآمد زیاد...
اخم کم رنگی از جواب دانشجو رو پیشونی تهیونگ نقش بست:
- در این صورت همه ی ما فاحشه ی پول نیستیم؟! یکی دیگه جوابم رو بده.
دانشجو ها بازهم کمی خندیدن. تهیونگ به دختر جوانی اشاره کرد که جواب سوالش رو بده. دختر با صدایی آروم جواب داد:
- چون وکلا مدافع عدالت هستن.
تهیونگ قدمی به اون دختر نزدیک تر شد و لبخند زد. درست همون لبخندی که تو ملاقات اولش با جونگ‌کوک روی لبش بود رو به اون دختر هدیه کرد.
- دقیقا! اسمت چیه عزیزم؟
چشم های جونگ‌کوک از رفتار تهیونگ درشت شد.
- ج... جوآن هستم.
گونه های اون دختر به طرز کاملا مشهودی رنگ گرفته بود و بعد از اینکه تهیونگ ازش فاصله گرفت صورتش رو با دست هاش پنهان کرد‌. دانشجوهای اطراف جوآن هم کاملا مظطرب به نظر می رسیدن.
تهیونگ به میز پشت سرش تکیه داد:
- من فقط با یه برگه تو دستم به اون دادگاه رفتم. کلمات تو ذهن من می چرخیدن و دستم خط می خورد. با هر نگاهی که به هیئت منصفه می انداختم، تمام کلمات روی کاغذ رو فراموش می کردم. با این حال کاملا قدرتمند صحبت کردم‌ و صحبت و صحبت. وکیل بودن به این معنیه که باید ذات قوی، مهارت و آگاهی بالایی داشته باشین و همه ی ما دیر یا زود بهش دست پیدا می کنیم.
دختری از گوشه ی کلاس پرسید:
- چه اتفاقی برای پرونده افتاد آقا؟
- سوال خوبی بود. من برنده شدم. اون به سی سال زندان محکوم شد. وقتی ازش چهار یا پنج سوال پرسیدم همه چیز رو کاملا لو داد. و برای من؟ خب من روز بعدش ارتقا گرفتم.
جیمین هوفی کشید و رو به جونگ‌کوک زمزه کرد:
- این مرد خود خداس! لعنتی... خودشه. نگاه کن چقدر با اعتماد به نفسه! می تونم حس کنم تمام دخترهای اینجا عاشقش شدن.
جونگ کوک جوابی نداد و تو سکوت بهش خیره شد. صدای رسای تهیونگ بار دیگه گوش هاش رو پر کرد:
- حالا... کسی از شما دادگاه هولدن اسمیت تو سال ۱۹۳۴ رو به یاد داره؟
تمام دانشجوها دست هاشون رو بالا بردن. دقیقا همه؛ به جز جونگ‌کوک. اون محو تمام حرکات، حالات و کلمات تهیونگ شده بود. نمی تونست باور کنه تهیونگ اینجاست. اینکه اون رو اینجا و تو این موقعیت می دید احساس عجیبی بهش منتقل می کرد. حس می کرد اون رو از دید سوم شخص تماشا می کنه.
تهیونگ نگاهش رو بین دانشجوها چرخوند و در نهایت روی جونگ‌کوکی که بین تمام دانشجوها دست بلند نکرده بود و سعی داشت پنهانش کنه ایستاد. تو این لحظه جونگ‌کوک قدرت تفکر نداشت و ذهنش مثل یک کاغذ سفید خالی و بی محتوا بنظر می‌اومد.
- اون دادگاه رو تو سال اول دانشگاه نخوندین؟
همگی موافقت کردن و می خواستن پاسخگوی سوالات تهیونگ باشن. در واقع، می خواستن اون وکیل بلوند رو تحت تاثیر خودشون قرار بدن. با این حال هیچ چیز به ذهن جونگ‌کوک نمی رسید؛ اون خسته بود و تصمیم نداشت بیش از این فکر کنه!
- تو بگو!
مستقیما به جونگ‌کوک خیره شد و ادامه داد:
- پرونده رو برام شرح بده.
جونگ‌کوک به وضوح می تونست داغ شدن گونه هاش رو حس کنه. با احساسی عجیب و در  سکوت به تهیونگ خیره شد تا مرد مو بلوند بیخیالش شه و از یکی دیگه سوال بپرسه.
- من کل روز رو برای جوابت وقت ندارم.
دخترها به حرفش خندیدن. جونگ کوک سرش رو پایین انداخت و مشغول بازی با انگشت هاش شد:
- م... من... نمی دونم...
- بلندتر صحبت کن!
کل کلاس به جونگ‌کوک چشم دوخته بودن. جیمین با تعجب بهش خیره شده بود چون به خوبی می دونست جونگ‌کوک جواب تمام سوالات رو بلده.
- ن... نمی دونم آقا.
تهیونگ هوفی کشید و نگاهش رو از جونگ‌کوک گرفت:
- خیلی ناامید کننده‌است.
سرش رو بالا گرفت و به تهیونگ خیره شد. به نظر می رسید مرد مو بلوند خیلی سرگرم شده. لب هاش رو گزید تا جلوی جمع دانشجوها گریه نکنه.
- کسی جز ایشون می تونه سوالم رو جواب بده؟
از دانشجوی دیگه ای درباره ی پرونده ی سال ۱۹۳۴ سوال پرسید. جونگ‌کوک احساس احمق بودن می کرد؛ حس می کرد احمقه چون رفتار تهیونگ بهش حس حماقت رو منتقل می کرد.
سخنرانی بعد از چهل و پنج دقیقه تموم شد. تمام افراد داخل سالن جذب تهیونگ شده بودن و جیمین می گفت دوست داره تو سال های آینده مردی شبیه اون باشه.
با این حال جونگ‌کوک تمام مدت ساکت موند.
بعد از چند دقیقه سالن خالی شد و همه بیرون رفتن. جیمین برای رسیدن به شیفت کاریش تقریبا بدون خداحافظی و با عجله دانشگاه رو ترک کرد. دخترهای جوان دور میز تهیونگ ایستاده بودن. تهیونگ از حرف هاشون پوزخند می زد و پوزخند جذابش، گونه های همشون رو قرمز کرده بود.
یکی از دخترها با پایین موهای قهوه ای رنگش بازی کرد و دلش رو برای پرسیدن سوال اصلی تمام دخترها به دریا زد:
- شما ازدواج کردین آقای کیم؟
- متاسفم خانما؛ من ازدواج کردم.
بعد از جواب تهیونگ دخترها دلسرد و ناراحت شدن. کم کم و با احترام زیاد از تهیونگ خداحافظی کردن و تهیونگ حتی پشت دست چندتا از اون ها رو بوسید. وقتی دخترها بالاخره از اتاق خارج شدن، تهیونگ و جونگ‌کوک تو سالن همایش باهم تنها مونده بودن.
- ت... تو بهم نگفته بودی اینجا سخنرانی می کنی.
- تاحالا اینجا سخنرانی نکرده بودم. بار اولم بود.
برگه های روی میز رو برداشت و تو جیبش گذاشت.
- چرا بهم نگفتی؟
با سوال جونگ‌کوک پوزخندی روی لب های تهیونگ نشست:
- چون ازم نپرسیدی.
جونگ‌کوک با صدایی آروم شروع به صحبت کرد:
- ش... شاید چون این هفته اصلا باهام صحبت نکردی... من حداقل امیدوار بودم... امیدوار بودم باهام تماس بگیری یا یه نامه برام بنویسی...
تهیونگ کمی بهش نزدیک شد و وجود جونگ‌کوک رو از این نزدیکی پر از استرس کرد.
- چ... چرا اونطوری من رو سر جلسه مسخره کردی؟ ا... اون خیلی تحقیر آمیز یود. نیازی نیست اینقدر بد تا کنی! می دونی... تو واقعا بدجنسی.
تهیونگ چیزی نگفت و فقط نزدیک تر رفت.
- ع... علاوه بر اون تو با اون دخترها هم لاس می زدی! تازه... و...
تهیونگ اون رو بین خودش و میز گیر انداخت و از بالا بهش چشم دوخت. جونگ‌کوکِ مضطرب هم متقابلا نگاهش رو به مرد مو بلوند دوخت و حرفی نزد.
- چرا دیگه جیزی نمی گی‌جونگ‌کوک؟
جونگ‌کوک در برابر تهیونگ احساس شکستن می کرد. کتاب هاش رو زمین انداخت و دست‌هاش رو دور بدن ورزیده ی تهیونگ حلقه کرد. لب های تشنه‌اش رو به لب های مرد مقابلش فشرد.
تهیونگ آروم بین لب‌های مرد خندید و جونگ‌کوک رو متقابلا بوسید. جونگ‌کوک دست هاش رو از روی شونه ی مرد آورد و دور کمرش حلقه کرد.
تهیونگ بی اونکه نگاهش رو از مرد بگیره، به آرومی عقب کشید و نفس دانشجو از نگاه مرد مقابلش دد سینه‌ حبس شد.
- نباید تو مکان عمومی اینطور احمقانه رفتار کنی جونگ‌کوک. تو چقدر‌ بی فکری!
جونگ‌کوک سرش رو روی سینه تهیونگ گذاشت. تهیونگ آهی کشید و آروم به پشت جونگ‌کوک ضربه زد:
- اوه کوچولو... مشکلی پیش اومده؟
- تو  دقیقا خود ِ مشکلی.
با دکمه ها و پایین جلیقه ی مشکی رنگ تهیونگ بازی کرد و ادامه داد:
- تو با من خیلی نامهربونی.
- هرگز همچین کاری نمی کنم.
جونگ‌کوک بهش خیره شد و لب پایینش رو گزید. بینی هاشون رو به هم می مالید و برای بوسه ای دیگه التماس می کرد. تهیونگ فهمید جونگ‌کوک قصد داره لب‌هاشون رو به هم برسونه؛ مرد جوان تر رو به آرومی به عقب هل داد.
- بچگونه رفتار می کنی زیبای‌من.
جونگ‌کوک دستش رو بالا برد تا یقه ی پیرهن مرد مقابلش رو بگیره.
- م... من فقط...
به پیرهن مرد مقابلش چنگ زد:
- رزی دیگه تو خونه نمی مونه... سرش با پرستاری شلوغه و... می تونی بیای آپارتمانم.
چون ممکن بود تهیونگ پسش بزنه با سرعت ادامه داد:
- بیا آپارتمانم و... و می تونیم دوباره رابطه داشته باشیم... می تونیم...
تهیونگ با صدایی آروم حرفش رو قطع کرد:
- جونگ‌کوک...
بی توجه به تهیونگ حرفش رو ادامه داد:
- می تونی به فاکم بدی. من هیچ لباسی جز اون پیشبند نمی پوشم... قول می دم! م... من می خوام تو رو دوباره داخلم... حس کنم.
التماس از چشم های درشتش می بارید.
- ت... تو نمی خوای اینکار رو بکنیم؟
- هیچ چیز رو بیشتر از این نمی خوام.
لبخند زیبایی رو لب های جونگ‌کوک نقش بست. تهیونگ نفس عمیقی کشید و زمزمه وار حرفش رو تکمیل کرد:
- اما خودتم می دونی من شاغلم؛ قطعا می دونی سرم شلوغه عزیزم. متوجهم که بهت گفته بودم می تونیم بازهم رابطه داشته باشیم اما متاسفم... این حجم از کاری که روی سرم ریخته رو فراموش...
جونگ‌کوک اجازه نداد جمله ی تهیونگ به اتمام برسه و لب های سرخش رو روی لب های مرد مو بلوند کوبید. تهیونگ کمرش رو چنگ زد، اون رو متقابلا بوسید و بعد از چندثانیه کنار کشید. جونگ‌کوک بینی هاشون رو به هم مالید و التماس کرد:
- کاری می کنم از دفعه ی قبل احساس بهتری داشته باشی تهیونگی. من رو دوبار به فاک بده...
تهیونگ پوزخندی دربرابرش زد:
- چطور کسی می تونه دربرابرت مقاومت کنه؟
جونگ‌کوک با حس بوسه ی نرم تهیونگ روی گونه های داغش آروم خندید.

_______
سخنرانی سورپرایزی تهیونگ چطور بود؟
این مارت رو دوست داشتین؟
متاسفم نتونستم به نظرات پارت قبل جواب بدم:( اما همش رو خوندم و ممنونم ازتون که کنارمین💜

Somebody to love | persian translateWhere stories live. Discover now