_نگفتی دوست پسر داری شیطون.
جیمین گفت و کمی اومد جلو، جونگکوک رو به عقب حل داد و وارد خونه شد ، چشماش رو توی فضای خونه -که نسبت به آخرین باری که اومده بود حتی نیم درصد هم تغییر نکرده بود- چرخوند.
کمی جلوتر رفت و در آخر روی مبل سلطنتی جا گرفت و با سر به جونگکوک خشک شده کنار در اشاره کرد تا بیاد و رو به روش بشینه.
پسر کوچیکتر یه دور چشماش رو چرخوند و نیشخندی زد.
جیمین داشت بهش یه دستی میزد و فهمیدنش برای کسی مثل جئون جونگکوک کار زیاد سخت نبود.
البته میشه گفت قبلا جیمین این کارو زیادانجام داده بود، یه جورایی پسر کوچیک زخم خورده بود.اما الان جئون جونگکوک بیدی نبود که با این بادا بلرزه و با یه سوال مسخره مثل این تمام اتفاقات اخیر رو بریزه روی دایره.
+جالبه،دوست پسر...
جونگکوک با لحن مسخره ای گفت، آروم آروم و با اقتدار خاصی جلو اومد و روی مبل جلوی برادرش نشست و پاش رو روی پاش گذاشت.
جیمین با چشمای ریز شده به برادرش نگاه کرد" اون عوضی خوب بلده نقش بازی کنه".
_نمیخوای چیز دیگه ای بگی؟! کنجکاوم ببینمش.حتما چیز خوبیه که تونسته توجه مامان رو اینقدر جلب کنه ...
پسر بزرگتر با لحن تمسخر آمیزی گفت و تک خنده ی رو مخی ته حرفش اضافه کرد. صد در صد اون پسری که مادرش ازش تعریف کرده دوست پسر جونگکوک نبوده، اینو میشد از سابقه ی درخشان جونگکوک فهمید.
پسر کوچک تر اونطرف ماجرا داشت از عصبانیت نابود میشد در حالی که با یه پوزخند و خنده ی رو مخ به برادر بزرگش نگاه میکرد.
قرار نبود اینقدر سریع وا بده و در مورد تهیونگ چیزی بگه...
باید اون توله ببر رو از چنگال این پسر پرو و کنجکاو نجات میداد.
اگر جیمین چیزی میفهمید...'نه. جیمین نباید چیزی بفهمه ' جونگکوک توی ذهنش برنامش رو مشخص کرد باید این باخت رو به یه برد تبدیل میکرد.
+نمیدونم این وسط چی قراره به تو برسه پارک جیمین.
جونگکوک با لحن صاف و کوبنده ای گفت، اون قصد داشت حمله ی لفظیش رو شروع کنه، جیمین قرار نبود عقب بکشه و بازنده باشه.
جیمین با لحن موذیانه و تحدید آمیزی گفت: من فقط خوشبختیت رو میخوام داداش کوچیکه، درسته یه خون توی رگامون نیست اما یه جورایی با هم برادریم.. یادت که نرفته پارک جونگکوک...
این حقیقت بود که جونگکوک هنوز هیچی نشده داشت به جیمین میباخت...
اما نه، پسر کوچیکتر نمیتونست اجازه بده چیزی از ماجرای بردهی جنسی به گوش مادرش برسه، هر چند میدونست جیمین آنقدر احمق نیست که بخواد همه چیز رو کف دست اليزابت بزاره.
YOU ARE READING
OXYGEN║KOOKV
Fanfiction[اکسیژن/𝙊𝙓𝙔𝙂𝙀𝙉]✿ «همه چیز از اون روزی شروع شد که دست سرنوشت کیمتهیونگ رو تبدیل به یکی از داراییهای اولین و آخرین کراشش کرد....» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •هیچ تضمینی نداره که دوسش داشته باشی. •بعد از ادیتش تغییرات زیادی توش ا...