بعد از عوض کردن لباساش و پوشیدن لباس مورد نظرش - یه دست لباس خیلیخیلی گشاد که دوازده نفر اندازه خودت توش جا میشد- با دمپاییهای سفید و پشمالوش با سرعت به سمت اتاق پسر بزرگتر حرکت کرد.
بعد از برگشتن از شرکت رفته بودن بیمارستان و دکتر گفته بود که دیگه مشکی نداره و میتونه...
البته دکتر وقتی داشت این قسمت رو می گفت تهیونگ از خجالت به خاطر حضور جونگکوک خودش رو پرت کرد روی پسر بزرگتر و گوشای جونگکوک رو محکم گرفت تا حرفای دکتر رو نشنوه.
دکتر بیچاره از خنده صورتش شبیه گوجه شده بود، جونگکوک هم وضعیت بهتری نداشت.
آنقدر قیافه ی خجالت زدهی تهیونگ از اون فاصله براش بامزه به نظر میرسید که وسط خنده اش نتونست خودش رو کنترل کنه جلوی دکتر و پرستار بوسه ی محکمی روی لبای پسر گذاشت.بعد از خارج شدن از مطب دکتر تهیونگ و جونگکوک توی پارک نزدیک بیمارستان با هم قدم زدن و پسر بزرگتر برای تهیونگ بستنی گرفته بود و تهیونگ فکر میکرد خوشبخت ترین آدم دنیاست.
بعد از اینکه برگشتن خونه جونگکوک بهش گفت قراره برای شام برن خونهی آقای پارک، برای همین به محض پا گذاشتنشون به خونه تهیونگ مشغول آماده شدن شد.
و این وسط کاری کرد که نمیدونست واکنش پسر بزرگتر چیه ولی خودش که از تغییرش راضی بود. دستی به موهای رنگ شده اش کشید.
ممکن بود جونگکوک سرش داد بکشه؟! موهاش رو رنگ کرده بود و بعدشم حسابی اتوشون زد تا صاف صاف بشن.
با تصور قیافه ی کوک که ازش تعریف میکنه لبخند مستطیلی زد. با رسیدن جلوی در اتاق صداش رو به شکل بچگانه ای صاف کرد.
تقه ای به در زد و آروم دستگیره رو پایین کشید، سرش رو از لای در عبور داد و توی اتاق نگاهی انداخت.
چراغ های اتاق خاموش بودن و چیزی معلوم نبود. البته پرده یکم کنار کشیده شده بود باریکه ی نوری وارد اتاق میشد اما اونقدری نبود که اتاق رو روشن کنه.
کمی توی اتاق نگاه کرد با دیدن جونگکوک که روی مبل کوچیک گوشه ی اتاقش دراز کشیده بود و به خواب رفته بود لبخندی زد.
YOU ARE READING
OXYGEN║KOOKV
Fanfiction[اکسیژن/𝙊𝙓𝙔𝙂𝙀𝙉]✿ «همه چیز از اون روزی شروع شد که دست سرنوشت کیمتهیونگ رو تبدیل به یکی از داراییهای اولین و آخرین کراشش کرد....» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •هیچ تضمینی نداره که دوسش داشته باشی. •بعد از ادیتش تغییرات زیادی توش ا...