تهیونگ
نگاهم رو میون جمعیت زیادی که اونجا بود چرخوندم تا بتونم جونگکوک رو پیدا کنم ....
صدای بلند موزیک ،جمیعیت زیاد، بوی مواد و مشروب همگی باعث بیشتر شدن عصبانیتم میشد...
بعد از مدتی پسری با هودی اور سایز و جین زاپدار توجه ام رو جلب کرد
پسری که تو گوشه ای ترین نقطه بار نشسته بود و کلاه هودیش رو روی سرش کشیده بود...جونگکوک بود ....
به سمتش رفتم ، بالای سرش ایستادم و کلاه هودیش رو از سرش پایین کشیدم..
جونگکوک سرش و بالا اورد و با دیدنم نگاه عصبانیش رنگ تعجب گرفت...
جونگکوک: اوه تویی؟؟ چجوری... پیدام کردی؟؟
منتظر جوابم نموند نیشخند زد
جونگکوک : این چه سوالی......این چیزا که برای تو کاری نداره...
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم ارامشم رو حفظ کنم ...
تهیونگ :جونگکوک بلند شو بریم خونه...
جونگکوک پیکش رو پر کرد و یک نفس سر کشید
جونگکوک: نمیام ...
چشمای درشتش حالا خمار و سرخ بود و گونه های سفیدش هاله ای از قرمزی داشت ...
کاملا معلوم بود که مسته...مثل اینکه بردن جونگکوک از این جا کاره ساده ای نبود ...
با اکراه روی مبل کهنه رو به روی جونگکوک نشستم تا ببینم تا کجا ادامه میده....
جونگکوک اما خیلی خونسرد بی توجه به حضور من پیکش رو پر میکرد و بی تردید اونو سر میکشید و باعث میشد کاسه صبرم لبریز بشه...
قبل ازینکه بتونم حرفی بزنم دختری کنارم نشست و بعدش صدای نازکش به گوشم رسید...
+ سر و وضعت به اینجاها نمیخوره...
نگاهم همچنان روی جونگکوک بود و عملا دختری که کنارم بود رو نادیده گرفتم ...
جونگکوک نیشخندی زد و گفت
همیشه انقد باهوشی؟؟
دختر اما اهمیتی به حرف جونگکوک نداد و دوباره منو مخاطب قرار داد
+میخوای امشب و با من باشی؟؟
بعد لبخند پر عشوه ای زد و بهم نزدیکتر شد
جانگکوک: هی هرزه کوچولو بهتره ازش دورشی و بزنی به چاک ...
دختر نگاه عصبی بهش کرد و گفت
+چرا باید چنین کاری بکنم؟؟
جانگکوک پیکش رو دوباره سر کشید و از جاش بلند شد ،به سمت ما اومد و روی مبل خم شد ، پاهاش رو دوطرفم روی مبل قرار داد و روی پاهام نشست...
با اینکار دختر رو مجبور به فاصله گرفتن ازم کرد....
YOU ARE READING
LOSER
Romanceکیم تهیونگ مردِ عاشق و خودخواهی که تو زندگیش برای هیچ چیز به اندازه به دست اوردن پسر عمه اش تلاش نکرده. جئون جونگکوک پسری که از عشق قدیمی تهیونگ چیزی جز حس خشم و نفرت درون قلبش نیست. تو جنگ بین عشق و نفرت کدوم یکی بازنده است!؟ کاپل: ویکوک"یونمین ژان...