part 43

2.3K 262 179
                                    

ایستاده پشت یکی میزهایی که با نظم خاصی در حیاط عمارت برای مهمانان محدود اما سرشناس چیده بودن ، تابی به جام شرابِ بین انگشت های دستم دادم و نگاه بی حسم رو محتویات درونش دوختم.

دقایق طولانی بود که همچون بیماری لاعلاج در لحظات پایانی زندگیم فقط برای رهایی از این درد بی انتها مشتاقانه در انتظار مرگ بودم و اگر فقط ته مانده‌ی غرورم اجازه می‌داد مقابل نگاه سرد و بی احساس همگان زانو زده و برای هر چه زودتر مردن به خدا التماس می‌کردم.

از لحظاتی پیش با نواخته شدن موسیقی آرامی که مخصوص رقص دونفره بود ، تهیونگ و جیوون در آغوش یکدیگر ، دست در دست هم با رقصی زیبا و هماهنگ در میان زوج های دیگر می‌درخشیدن و من فقط حرف های عاشقانه تهیونگ رو که حالا بیشتر شبیه به یک مشت شعار تو خالی و پُر دروغ یا حتی بدتر از فحاشی به نظر میومد رو تو ذهنم مرور کردم و پوزخند پر تاسفی برای قلبی که انگار خیلی ارزان فروخته بودمش زدم.

حالا که به پایان خط رسیده بودم با وجود پذیرش شکست ، اما با نگاهی پر غرور زمانیکه جیوون با یک چرخش کوتاه باردیگه به تن مردانه‌ی تهیونگ چسبید ، اینبار سنگینی نگاهش و که مدام از اول مهمانی روی خودم احساس می‌کردم رو شکار و بعد با لبخند حرص‌دراری رو به سمت هر دو جام شرابم و بالا آوردم و در مقابل صورت برافروخته تهیونگ تمامش رو یک نفس سر کشیدم‌.

تهیونگ خیلی زود ارتباط چشمی رو قطع و بعد با زمزمه‌ی آرومی در گوش جیوون ، دستش رو رها و از پیست رقص خارج شد اما در این بین نگاه سرد و عصبیش رو هم از من دریغ نکرد.

سرخوشانه از برهم زدن تصویر زشت و آزاردهنده‌‌ای که خونم رو به جوش آورده بود با لذت و شیرینی به صورت وارفته و نگاه کینه دوز جیوون خندیدم.

اما با دور شدنش انحنای بالا رفته‌ی لب هام به سرعت تبدیل به یک خط صاف شد و نقاب بی خیالی که به صورتم زده بودم پایین افتاد و پر حرص دندان قروچه‌ای کردم ، جام خالی شده رو روی میز رها و بلافاصله از سینی خدمتکاری که بین مهمانان می‌چرخید جام شراب دیگری رو جایگزینش کردم و دوباره طمع تلخ و نابش رو چشیدم.

چنان آتیشی به جانم افتاده بود که شاید از نزدیک بوی گوشت سوخته شده هم می‌دادم اما حتی غرق شدن درون یه اقيانوس بزرگ هم نمیتونست این آتیش رو خاموش کنه و بدتر اینکه برای حفظ غرورم تظاهر به عادی و بی اهمیت بودن آنچه که در جریان بود سخت‌تر و عذاب‌آورتر از چیزی بود که به خیال خام خود تصور می‌کردم.

تهیونگ با خیانت آشکارش خنجر تیزی رو تا انتها درون قلبم فرو کرده بود و حالا هیچ راه نجاتی برای من وجود نداشت و اینکه هنوزهم عاشقانه میپرستیدمش دلیلش چیزی جز حماقت و دیوانگی نبود.

هم آغوشی و یکی شدن با تهیونگ به امید ساختن یه خاطره شیرین در ساعات پایانی باهم بودنمان تصمیم اشتباهی بود ، چرا که حالا به طرز ننگینی حتی بیشتر از قبل خودم رو متعلق به مردی که با کت و شلوار مشکی رنگ‌ِ فیت تنش و موهای بالا دادش بیشتر از همیشه در نظرم جذاب بود میدونستم‌ .

LOSER Where stories live. Discover now