به سختی لای پلک های بهم چسبیدم و از هم باز کردم و با گیجی نگاهی به اطراف انداختم ، تمام تنم درد میکرد و حتی نای تکون خوردن نداشتم ، اتفاقات تلخِ شب گذشته به ذهن خسته و اشفته ام هجوم آورد و ترک های روی قلبم رو ده برابر کرد.
به محض نشستنم روی تخت با پیچیدن درد تو پایین تنم دستم و روی شکمم گذاشتم و چشمام و روی هم فشار دادم ، با دست دیگه ام لباس هام رو از روی زمین برداشتم و به سختی تن کردم ، دوطرف پیراهن آبی رنگم و که حالا به لطف دست های متجاوز تهیونگ هیچ دکمه ای نداشت رو بهم نزدیک کردم و از روی تخت بلند شدم ، با قدم های آهسته از بین خورده شیشه های روی زمین به سمت در اتاق حرکت کردم و دستگیره رو پایین کشیدم ، با باز نشدن در با ناامیدی سرم و به در چوبی تکیه دادم و هیچ توانی برای اعتراض به شرایطی که آزارم میداد رو در خودم نمیدیدم.
با هجوم محتویات معدم به سمت گلوم ، با پاهایی که حتی قادر به تحمل وزنم نبود به سمت سرویس داخل اتاق رفتم و با چنگ زدن به سینک روشویی مانع سقوط تن دردمندم به روی سطح سرامیکی و سرد شدم.
با احساس سبکی و خالی شدن معدم آبی به دست و صورتم زدم و با بالا اوردن نگاهم با دیدن تصویری که درون ایینه نقش بسته بود با ناباوری یک قدم به عقب برداشتم.
سرانگشتام و روی زخم و خون خشک شده روی شقیقه ام کشیدم و تا سوختگی روی گردنم پایین اوردم ، با حس سوزش وحشتناکی که تمام پوست گردنم و به اتیش می کشید ، مسیر دستم و به سمت رد کمرنگ انگشت های تهیونگ که دیشب به قصد بریدن نفسم دور گلوم حلقه شده بود تغییر دادم ، سفیدی چشمام با سرخی خون پر شده بود و زخم بزرگ گوشه لبهام اخرین تصویری بود که از پشت اشک های جمع شدهی درون چشمم با نفرت نگاه کردم.
با شونه های خمیدهای که بار غمِ سنگین نشسته ، روی قلبم رو به دوش میکشید از سرویس بیرون زدم و خودم رو به کنج اتاق رسوندم ، با تکیه به دیوار روی زمین افتادم و بی توجه به دردی که قصد تموم شدن نداشت پاهام و تو شکمم جمع کردم و دستام دور زانوهام حلقه کردم.
دیدن تخت کینگ سایز باملافه چروک و کثیفی که حالا کف اتاق افتاده بود برای تداعی لحظه به لحظه رابطه ای که به اجبار و زور بهم تحمیل شده بود کافی به نظر میرسید.
اما نگاهم با سماجت روی تخت ثابت موند ، درواقع مرور لحظاتی که برای قلب شکسته و عاشقم زیادی سهمگین بود رو تنبیه کوچیکی برای خودم میدونستم تا فراموش نکنم مردی که عاشقانه دوستش داشتم چطور شب گذشته در غالب یه شکنجه گر به روح و جسمم اسیب زده بود.
هانول با نقشه زیرکانهای که من ناخواسته با حماقت و نادیده گرفتن هشدار تهیونگ در پیشبردش کمک کرده بودم ،انتقام عشقی که بخاطر تهیونگ حتی مهلت اعتراف کردنش هم پیدا نکرده بود رو ازش گرفت و من مثل همیشه فقط یک مهره سوخته بودم.
YOU ARE READING
LOSER
Romanceکیم تهیونگ مردِ عاشق و خودخواهی که تو زندگیش برای هیچ چیز به اندازه به دست اوردن پسر عمه اش تلاش نکرده. جئون جونگکوک پسری که از عشق قدیمی تهیونگ چیزی جز حس خشم و نفرت درون قلبش نیست. تو جنگ بین عشق و نفرت کدوم یکی بازنده است!؟ کاپل: ویکوک"یونمین ژان...