گیاه رو داخل صندوق گذاشت و دستشو با پیرهنش تمیز کرد:
-نمیدونم هدفشون چی بوده.گیاه گرد خواب کمیابه و این همه ازش پیاده نمیشه.
حتی دو یا سه تا دونه ازش توی یه منطقه باعث میشه کلی افراد اونجا برای مدت طولانی بخوابن ؛ اگه هدفشون تنها شما بودین اونجا نمی کاشتنشون....سونگمین:لب دیوار مرزی ادم ها و گرگینه ها کاشتنش اگه قصدشون خواب کردن شما بود مرکز منطقتون رو انتخاب می کردن.
چهره مینهو در هم رفت و دستش رو زیر چونش زد و غرق فکر کردن شد و این دفعه چان حرف زد:
- پس حدس میزنی برای چی اینکارو میکنن؟این بار سونگمینم چشم هاش پر از علامت سوال شد:
-نمیدونم حتی منم نمیتونم متوجه بشم که دلیل این کارشون چیه ، با این کارشون آدم هارو هم به خطر میندازن و این چیز عادی به حساب نمیشه.مینهو صورتش رو سمت به سونگمین چرخوند:
- احتمالا قرار نیست تو زمان رشد این گیاه روی مرز کار خاصی رو انجام بدیم؟
سرش رو مقابل مینهو به نشونه نه تکون داد.
سکوت بین هممون رو گرفته بود و هرکی غرق افکار خودش بود که دست سونگمین با ضرب به میز کوبیده شد:
-درست زمان جشن ، این گلا درست زمان جشن کامل میرسن و داخل شب گرد افشانی میکنن.همه شوکه شدیم ولی مینهو با بیخیالی روشو به سونگمین کردو گفت:
- پس قراره شب جشن حمله ای چیزی کنن؟ پس چرا همونطور که گفتی تو منطقه نکاشتن و روی مرز کاشتنشون؟
نگاه سونگمین عجیب بود ، اول غرق فکر بود و کم کم رنگ وحشت گرفت.
از جاش بلند شد:
-باید با یونگی صحبت کنم و یچیزی رو چک کنم عصر جلسه میتونید بذارید؟چان همونطور که توی شوک بود گفت:
- ترتیبشو میدم ، ولی نقششون دقیقا چیه؟ میشه توضیح بدی؟
سمت در رفت و سعی کرد لبخند کج و کوله ای تحویل چان بده:
-ازش اصلا مطمعن نیستم چکش میکنم تا شما هارو هم الکی نگران نکنم ، عصر همراه یونگی میام پایگاه.
خواست در رو ببنده اما انگار چیزی یادش اومده بود:
-فلیکس، حتما پیش فلیکس بمون حتی با خودت بیارش پایگاه هیونگ ازش حتی یه ثانیه هم دور نمون.بعد از گفتنش بلافاصله خارج شد
چان نفسش رو با کلافگی بیرون داد و دستش رو مشت کرد:
- من میرم خونه نمیتونم اونو توی پایگاه نگه دارم. لطفا مراقب همه چی باشید.روشو به لینو کرد:
- و دردسر درست نکنید.از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد.
فهمیدن اینکه حال هیونجین خوب نبود کار سختی نبود هیچوقت انقدر ساکت نمیشست و از طرفی رنگ از صورتش پریده بود.
بهش نگاه کردم:
- تو خوبی؟زبونش رو روی لب های رنگ پریدش کشید و چشم هاش رو به ارومی باز و بسته کرد:
-خوبم چیزی نیست برو استراحت کن صورتت داره ورم میکنه.سمتش رفتم و دستم رو روی شونش گذاشتم:
- برو خونه منو مینهو به کارا میرسیم.لبش رو اروم و با استرس گاز گرفت :
- ولی وظیفه ی منم هست
کلافه شدم و تو صورتش غریدم:
- همه مریض میشن و همه وقتی مریضن استراحت میکنن پس لطفا برو.
چشماشو خسته باز و بسته کرد:
-بذار بمونم حال اینو ندارم تا خونه رانندگی کنم سونگمینم نیست.
YOU ARE READING
𝗦𝗶𝗹𝗲𝗻𝘁 ɪɴ ᴛʜᴇ 𝗗𝗮𝗿𝗸
Werewolfچه حسی داره وقتی متوجه میشی ۱۹ ساله درون خودت یه گرگ خوابیده داری؟ یه دنیای دیگه اونطرف جنگل که متعلق به توئه... ژانر:امگاورس_رومنس_اسمات🔞 کاپل ها : مینسونگ و چانلیکس و ... آنگوئینگ