𝑝𝑎𝑟𝑡 19

1.3K 321 154
                                    


گیاه رو داخل صندوق گذاشت و دستشو با پیرهنش تمیز کرد:
-نمیدونم هدفشون چی بوده.گیاه گرد خواب کمیابه و این همه ازش پیاده نمیشه.
حتی دو یا سه تا دونه ازش توی یه منطقه باعث میشه کلی افراد اونجا برای مدت طولانی بخوابن ؛ اگه هدفشون تنها شما بودین اونجا نمی کاشتنشون....

سونگمین:لب دیوار مرزی ادم ها و گرگینه ها کاشتنش اگه قصدشون خواب کردن شما بود مرکز منطقتون رو انتخاب می کردن.
چهره مینهو در هم رفت و دستش رو زیر چونش زد و غرق فکر کردن شد و این دفعه چان حرف زد:
- پس حدس میزنی برای چی اینکارو میکنن؟

این بار سونگمینم چشم هاش پر از علامت سوال شد:
-نمیدونم حتی منم نمیتونم متوجه بشم که دلیل این کارشون چیه ، با این کارشون آدم هارو هم به خطر میندازن و این چیز عادی به حساب نمیشه.

مینهو صورتش رو سمت به سونگمین چرخوند:
- احتمالا قرار نیست تو زمان رشد این گیاه روی مرز کار خاصی رو انجام بدیم؟
سرش رو مقابل مینهو به نشونه نه تکون داد.
سکوت بین هممون رو گرفته بود و هرکی غرق افکار خودش بود که دست سونگمین با ضرب به میز کوبیده شد:
-درست زمان جشن ، این گلا درست زمان جشن کامل میرسن و داخل شب گرد افشانی میکنن.

همه شوکه شدیم ولی مینهو با بیخیالی روشو به سونگمین کردو گفت:
- پس قراره شب جشن حمله ای چیزی کنن؟ پس چرا همونطور که گفتی تو منطقه نکاشتن و روی مرز کاشتنشون؟
نگاه سونگمین عجیب بود ، اول غرق فکر بود و کم کم رنگ وحشت گرفت.
از جاش بلند شد:
-باید با یونگی صحبت کنم و یچیزی رو چک کنم عصر جلسه میتونید بذارید؟

چان همونطور که توی شوک بود گفت:
- ترتیبشو میدم ، ولی نقششون دقیقا چیه؟ میشه توضیح بدی؟
سمت در رفت و سعی کرد لبخند کج و کوله ای تحویل چان بده:
-ازش اصلا مطمعن نیستم چکش میکنم تا شما هارو هم الکی نگران نکنم ، عصر همراه یونگی میام پایگاه.
خواست در رو ببنده اما انگار چیزی یادش اومده بود:
-فلیکس، حتما پیش فلیکس بمون حتی با خودت بیارش پایگاه هیونگ ازش حتی یه ثانیه هم دور نمون.

بعد از گفتنش بلافاصله خارج شد
چان نفسش رو با کلافگی بیرون داد و دستش رو مشت کرد:
- من میرم خونه نمیتونم اونو توی پایگاه نگه دارم. لطفا مراقب همه چی باشید.

روشو به لینو کرد:
- و دردسر درست نکنید.

از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد.
فهمیدن اینکه حال هیونجین خوب نبود کار سختی نبود هیچوقت انقدر ساکت نمیشست و از طرفی رنگ از صورتش پریده بود.
بهش نگاه کردم:
- تو خوبی؟

زبونش رو روی لب های رنگ پریدش کشید و چشم هاش رو به ارومی باز و بسته کرد:
-خوبم چیزی نیست برو استراحت کن صورتت داره ورم میکنه.

سمتش رفتم و دستم رو روی شونش گذاشتم:
- برو خونه منو مینهو به کارا میرسیم.

لبش رو اروم و با استرس گاز گرفت :
- ولی وظیفه ی منم هست
کلافه شدم و تو صورتش غریدم:
- همه مریض میشن و همه وقتی مریضن استراحت میکنن پس لطفا برو.
چشماشو خسته باز و بسته کرد:
-بذار بمونم حال اینو ندارم تا خونه رانندگی کنم سونگمینم نیست.

𝗦𝗶𝗹𝗲𝗻𝘁 ɪɴ ᴛʜᴇ 𝗗𝗮𝗿𝗸Where stories live. Discover now