part12

1K 169 11
                                    

با سردی بیش از حدی که تمام وجودش رو برای لحظه ای پر کرد چشم هاش رو گشود و برای نفس کشیدن تقلا کرد
قطرات آب از موهای کوتاهش پایین می‌ریختند و جلوی دیدش رو می‌گرفتند
سرش به شدت درد میکرد و هیچ ایده‌ ای از جایی که بود نداشت
تازه داشت خاطرات چند ساعت پیش رو به یاد می اوارد
بعد از نشستن تو اون ماشین ، طولی نکشید که دردی رو در پس سرش احساس کرد و بعد از اون بی هوش شد
-بلاخره بیدار شدی
با صدای شخصی فورا سرش رو بلند کرد و سمت صدا چرخید
تازه فهمید که دست و پاهاش به صندلی ای بسته شده
موهای خیسش نمیزاشت دید درستی به اون مرد داشته باشه
-اوه تو حتی وقتی موش آب کشیده ای هم خیلی جذابی ، جئون رو تحسین میکنم بخاطر انتخابش
مرد رو به روش حتما همه کاره ی اینجا بود که اینقدر با اعتماد به نفس و تحکم صحبت می‌کرد
-اوممم...تو قراره جیب هام رو پر پول کنی ، خیلی ها دوست دارن رد خون رو روی بدنت ببین..
-من..من کجام...
بلاخره زبون باز کرد ولی احمقانه ترین سوالی که میشد بپرسه رو پرسید...
-یه جای خوب عزیزم ... میدونی کم‌کم دارم تعجب می‌کنم...مورد های قبلی جئون بلا استثنا از حرف هام پیروی میکردن ولی تو سورپیرایزم کردی ، این یعنی اینکه روند درمانت هنوز کامل نشده...
بلافاصله تمام اتفاقات عمارت رو به یاد اوارد
یعنی کوک اونها رو هیپنوتیزم میکرد تا به این مردک بفروشه
حالا جمله ی آخر کوک رو می‌فهمید " از دستوراتشون سرپیچی نکن و تابع میلشون عمل کن..."
این یعنی اینکه اگه از دستوراتشون پیروی نکنه جون خودش در خطره...
ولی مگه حالا اهمیت هم داشت
کوک دنبالش نیومده بود ، حتی جلوی اونها رو هم نگرفته بود
و این یعنی که جیمین فرقی با مورد های قبلی نداشت
احمق بود که فکر می‌کرد دل اون ارباب بی رحم باهاش رام شده بود
-من...من باید چیکار کنم...
-اوه خب از اونجایی که تو هیچ اطلاعاتی از اینجا نداری بهتره یه چیزهایی رو برات روشن کنم
مرد رو به روش روی مبل چرم مشکی رنگی نشست و پاهاش رو روهم انداخت
حالا میتونست دید بهتری بهش داشته باشه...
مرد خوش چهره ای بود ، اگه اشتباه نمیکرد تقریبا در اواخر دهه ی سی سالگی به سر می‌برد
-اوممم ... بزار اول بهت بگم که اون ارباب مزخرفت رو از ذهنت بنداز بیرون ، اون هیچ وقت به کمکت نمیاد ، حتی اگه بخواد دنبالت هم بگرده بعید میدونم بتونه اینجا رو پیدا کنه ، اینجا یه سازمان زیر زمینیِ که حتی دولت و سپاه هم نتونسته بهش نفوذ کنه
مرد رو به روش مکثی کرد و کمی چونه اش رو خاروند
-تا حالا کلمه ای به اسم "رد روم" یا "دارک وب" به گوشت خورده ؟ اوممم بزار یه جور دیگه بهت بگم ، دارک وب یه سایت مخفیانه است که فقط چند درصد از مردم دنیا میتونن واردش شن ، و خب تو این سایت کارهای جالبی می‌کنن ، از جمله خرید و فروش برده ، گوشت انسان ، اسلحه و مواد مخدر های نادر .... ولی میدونی من کجاش رو دوست دارم ؟ .... اوم من اون قسمت "رد رومش" رو خیلی دوست دارم ، میدونی چرا؟‌ مشخصه ، چون خودم این قسمت رو رهبری میکنم...
با گفتن این حرف ، مرد رو به روش پوزخندی زد و کمی به جلو خم شد
ترس کم کم داشت به جیمین رخنه می‌کرد
احساس می‌کرد که حرفهای بعدی مرد رو به روش اصلا قرار نیست جالب باشه
-میخوای بدونی ما اینجا چیکار میکنیم؟ خب ما يه جورایی به مشتری هامون سرویس میدیم ، تمام کسایی که به اینجا میان شکنجه و در نهایت کشته میشن ... ما در قبال گرفتن پول ، گزینه ها و دستور های پیشنهادی رو براشون عملی میکنیم ، به طور مثال من تورو میفرستم تو یکی از اون اتاق ها و ده نفر تورو به صورت آنلاین تماشا می‌کنند ، هر کدوم از اونها ممکنه درخواست متفاوتی داشته باشن ، ممکنه یکیشون بگه دستش رو قطع کن ، یکیشون بگه چشم هاش رو در بیار و اینجور چیزها ... میفهمی که چی میگم ، حتی فکر کردن بهش هم ارضام میکنه...
زبون جیمین قفل کرده بود ، نمیتونست حتی بهش فکر کنه
یعنی کوک اینقدر راحت اجازه داده بود که اون به اینجا فرستاده بشه
یعنی کشته شدنش برای کوک یه چیز عادی بود؟
-اوه میدونم داری به چی فکر میکنی ، خب میدونی از اونجایی که تو هنوز کامل هیپنوتیزم نشدی من مجبورم یه چیزایی رو بهت بگم بخاطر اینکه میدونم مثل مورد های قبلی قرار نیست بدون چون و چرا از دستوراتم پیروی کنی...در واقع تو یکی از گزینه های انتخابی جئون برای من بودی ، و خب من واقعا به این انتخابش افتخار میکنم ولی از طرفی هم نا امیدم کرد که مثل چهل و خورده ای مورد قبلی نتونسته تورو کنترل و درمان کنه
-چهل و ...خورده ای!؟؟
جیمین با بهت زمزمه کرد و به رو به روش خیره شد
-درسته ، خب جئون کارش اینه ، یادمه اولین بار که دیدمش بهم گفت میتونه برام تخت پادشاهی درست کنه ، و واقعا هم همینکار رو کرد ؛ میدونی چرا؟ چون در حال حاضر "رد روم" کره یکی از بهترین زیر مجموعه های سایت "دارک وب" هست و تو کل دنیا رتبه ی دوم رو داره ، تمام اینها هم بخاطر جئون و مورد هایی که برام می‌فرسته... تمام اون موارد حرف گوش کن و زیبا هستند ... و مخاطب ها هم چه چیزی بیشتر از این میخوان ، هوم؟؟؟
جیمین داشت نا امید میشد ... یعنی تمام اون لحظات که عشقش رو صادقانه به جونگکوک اعتراف کرده بود اون فقط می‌خواست بازیش بده و در آخر به این مرد بفروشتش...
-میدونی تو خیلی زیبایی ... دوست ندارم تو یه نمایش از دستت بدم...خودت بگو چیکار کنم باهات...هوم؟
قدم های مرد رو به روش به سمتش برداشته شد و چند باری دورش چرخید
-بهتره فعلا بزارمت تو سایت پورنوگرافی، نظر تو چیه؟ پسر های گی و دختر های هورنی زیادی برا دیدن بدنت پول میدن ، میتونی خودت رو به فاک بدی دیگه ؟ هوم ؟ آره عالی میشه ... اونجا میفرستمت و بعد از اینکه بازدید هات پایین اومد میفرستمت قسمت "رد روم" تا اونجا به زندگی ات پایان بدم...قشنگه نه؟ من اینقدر مهربون نیستم ... باید قدردان صورت زیبا و اندامت باشی ...
جیمین با خشم سرش رو پایین انداخت و انگشت هاش رو تا جایی که میتونست در دستهاش فرو برد
-بهتره فعلا استراحت کنی ... بخاطر فرستادنت به قسمت پورنوگرافی مجبورم بهت غذا بدم ، ولی فعلا بخواب ، بعد از اینکه بیدار شدی میتونی یه چیزی کوفت کنی...
و دوباره ضربه ی دردناکی رو پس سرش احساس کرد و طولی نکشید که همه جا براش سیاه شد...
**
جونگکوک بیشتر از هر مواقع دیگه ای ساکت بود و این موضوع به شدت جانگ رو میترسوند
دروغ بود اگه میگفت دلش برای جیمین به رحم نیومده بود ...
ولی چرا اربابش اقدامی نمیکرد؟
-ارباب؟
-بگو..
-میشه بدونم قراره کاری برای اون بچه بکنید یا نه؟
-کی رو میگی؟
-پارک...پارک جیمین
با شنیدن این اسم کمی از ابروهای جونگکوک بالا رفت و نگاهش رو به جانگ دوخت
-چرا فکر میکنی برام‌مهمه؟
جانگ با صورتی آشفته نزدیک تر شد تا فرق بین جدی یا شوخ بودن اربابش رو تشخیص بده
ولی نه...اربابش هیچوقت آدم شوخی نبود
-ارباب ولی اون در خطره
-فرقی بین پارک جیمین با نفرات قبلی میبینی جانگ؟ من فقط کاری رو کردم که قبل از این انجام می‌دادم
-ارباب ولی من فکر کردم که شاید اون شخص ارزش بیشتری پیشتون داشته باشه
-اشتباه فکر میکردی جانگ
-ولی ارباب...
-نمیخوام دیگه هیچ چیز در مورد اون شخص پارک جیمین بشنوم ، فهمیدی ؟
-بله ارباب
-باید دنبال مورد بعدی بگردیم
جانگ سری با تاسف تکون داد
-کمکی از من بر میاد؟
-نه ... من فقط میخوام روی مورد بعدی تمرکز کنم و فردی که میخوام رو پیدا کنم ، پس تنهام بزار...
-چشم
با نا امیدی زمزمه کرد و برای آخرین بار نگاهی به جونگکوک انداخت...
حتما راجب احساسات اربابش اشباه می‌کرد و جیمین واقعا هیچ تفاوتی با مورد های قبلی نداشت
دلش هم برای جیمین و هم برای اربابش که جای پسرش بود میسوخت
جیمین ، اون پسر متفاوت و دوست داشتنی  قرار بود به زودی با این دنیا وداع کنه
و جونگکوک...هنوز همون ارباب بی رحم و خشن سابقِ...
کاش میتونست راهی پیدا کنه تا اربابش و از این چاله ی عمیق بیرون بکشه
اوایل که جیمین به اینجا اومده بود فکر می‌کرد بیرون کشیدن جونگکوک از این سیاهی کار اون پسر دوست داشتنیه ، ولی اشتباه می‌کرد...
هیچکس نمیتونه اربابش رو از این سیاهی مطلق بیرون بکشه...
**
دو هفته ...
درست دو هفته میشد که پا به این سازمان به اصطلاح "رد روم" گذاشته بود
نمی‌دونست از خوش شانسیشه یا از بدشانسی که تو این دو هفته کاری به کارش نداشتند ...
هنوز سراغش نیومده بودند ، هنوز نکشته بودنش...
در طول روز یک وعده غذا بهش می‌دادند و درون سلولی زندانی اش کرده بودند
حمام ؟! حتی یادش نمی اومد که آخرین بار کی پا به حمام گذاشته بود...
چجوری از اون زندگی بی دردسر و رویایی به اینحا رسیده بود؟
یاد خاطراتش با تهیونگ افتاد...
اگه تهیونگ رو پس نمیزد ... اگه هنوز باهاش رابطه داشت
کارش به اینحا نمی‌کشید!
چطور شد که جونگکوک رو به تهیونگ ترجیح داد!
پوزخندی از افکارش زد
جونگکوک!
حتی اسمش هم باعث به وجود اومدن درد فجیحی در قلبش میشد
چجوری قلبش رو به اون یک تکه سنگ باخت...
کوک حتی تلاشی هم برای نگه داشتنش نکرد
چقدر احمق بود که هنوز هم بهش فکر می‌کرد
احتمالا حالا در اتاق کارش نشسته بود و داشت مورد بعدی رو پیش بینی می‌کرد...
و در کمال ناباوری جیمین هنوز هم داشت بهش فکر می‌کرد...
تو این دو هفته سراغش نیومده بود!
نجاتش نداده بود!
و این بیشتر از همیشه جیمین رو نا امید و کلافه می‌کرد...
چرا فکر می‌کرد که کوک نجاتش میده؟
مگه خودش اون رو به اینجا نفرستاده بود؟
پس چرا توقع داشت که نجاتش بده...
پوزخندش پر رنگ تر شد و خیسی اشک هاش رو روی گونه هاش حس کرد ...
دیگه نباید بهش فکر می‌کرد
جونگکوک مرده بود...جونگکوک برای جیمین مرده بود...
باید ریشه ی این عشق یک طرفه رو در دلش میسوزوند تا بتونه بدون عذاب وجدان این دنیا رو ترک کنه...
رد اشک هاش رو از روی صورتش پاک کرد ...
اره کسی نباید ضعفش رو میدید...
باید زنده میموند ... باید از اینجا زنده بیرون‌می اومد
اولین کاری که بعد از خروج از این جهنم می‌خواست بکنه دیدن تهیونگ بود
حتما قلب شکسته ی اون باعث شده بود که به این روز بیافته
باید ازش معذرت خواهی می‌کرد...دلش می‌خواست مثل قدیم ها توی بغلش گریه کنه و به خواب عمیقی فرو بره...
اره باید همینکار رو می‌کرد...
توی افکارش غرق بود که درب سلولش با ضربه ی بدی باز شد
دوباره اون مرد...دوباره اون مرد به اصلاح "رئیس" رو دید
-اوممم یکی اینجا بیداره .... و بزار ببینم...تو گریه کردی؟
فورا صورتش رو برگردوند تا نگاهش به صورتش نیافته
طولی نکشید که صدای قهقه ی مرد رو به روش تمام سلول رو پر کرد و لرز بدی به بدن جیمین انداخت
-اوه خدای من...برای چی گریه میکنی؟ پسر خوب تو الان باید خوشحال باشی که من بهت اجازه ی زندگی دادم
با دیدن زانو زدن مرد رو به روش جلوی پاهاش ، کمی توی خودش جمع شد و عقب گرد کرد
-میدونی ، تو خیلی کیوتی...روز اول فقط بخاطر این به دیدنت اومدم چون تو هنوز روند درمانت کامل نشده بود و باید یه چیزهایی رو بهت میگفتم ؛ ولی حالا که اینجام بخاطر چیز دیگه ایه...خب میدونی ، ازت خوشم اومده ... کیه که از بیبی بویی مثل تو خوشش نیاد ، هوم؟
با گرفته شدن چونه اش توسط مرد رو به روش پلک هاش رو محکم روی هم فشرد
نمیخواست کار اشتباهی کنه که تهش به مرگ ختم شه...
-اوه کیوتی...اینقدر پلک هات رو روی هم فشار نده...
نمیخواست باز کنه ...نمیخواست چشم هاش رو باز کنه و نگاهش به مرد کثیف رو به روش بیافته
با خیسی چیزی روی لب هاش فورا چشم هاش رو باز کرد و مرد رو به روش رو در یک ثانتی صورتش دید
اون داشت جیمین رو میبوسید ، چقدر رقت انگیز
فورا لب هاش رو داخل دهانش فرو برد که باعث باز شدن پلک های مرد رو به روش شد
-اوه داری لب هات رو ازم محروم میکنی...من دارم بهت این افتخار رو میدم که ببوسمت و تو داری ازم خود داری میکنی؟
نمیخواست لب هاش رو باز کنه ... حتی نمیخواست نگاهی بهش بیاندازه...
چقدر تو این وضعیت رقت انگیز به نظر می‌رسید
مرد رو به روش دستی به موهاش کشید و سرش رو نوازش کرد
خواست برای تنفس کمی از دهانش رو باز کنه که با کشیده شده موهاش به سمت عقب تنفسش رو برای لحضه ای از دست داد
-توی حروم زاده سعی نکن که ازم سرپیچی کنی ... فهمیدی؟
جوابی نداد...با اینکه درد کشیده شدن موهاش بیش از اندازه بود ، ولی نمیخواست حرفش رو تایید کنه
-نشیندم؟
و با قدرت بیشتری موهاش رو کشید
-تو که نمیخوای همینجا کارت رو بسازم ...پس دهن خوشگلت رو باز کن و جوابم رو بده
با این جمله مثل برق گرفته ها فورا سرش رو به معنای فهمیدن تکون داد و به چشم هاش خیره شد
-پسر خوب...ولی میدونی چیه...میخوام طعمت رو بچشم ...پس قبل از اینکه جلوی دوربین های پورنوگرافی بفرستمت، میخوام روی تختم ببینمت...آخر هفته یکی رو میفرستم که تمیزت کنه ، چون نمیخوام روی تختم بد به نظر برسی ، پس منتظر شب هیجان انگیزمون باش
با چشمکی موهای جیمین رو ول کرد و طولی نکشید که صدای بسته شدن درب ، که به معنای خروج اون شخص بود رو شنید
کنترل اشک هاش سخت بود ... اون هم تو این شرایط...
حالا فقط یک کلمه در مغزش تکرار میشد
“جونگکوک"
این جونگکوک بود که اون رو تو این وضع انداخته بود...
-همینو میخواستی ... نامرد...
زیر لب زمزمه کرد و به زانوهاش پناه برد تا شونه ای برای سر سنگینش باشه...
-متنفرم ازت...
با صدای کمی دوباره لب باز کرد و ذهنش رو دست ارباب بی رحم اون عمارت سپرد..

𝑰𝒏𝒔𝒂𝒏𝒊𝒕𝒚 | 𝑲𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now