پارت 15

8 1 0
                                    

دلم برات تنگ میشه:
دلم برات تنگ میشه 15

با شوک یه قطره اشک دیگه از چشمش پایین اومد.
-چطور جرات میکنی جیونگ؟
جیونگ سرشو از حصار دستش بیرون آورد و نگاه خسته اش و به آیون دوخت. 
آیون اشکش و پاک کرد و با عصبانیت گفت :
-تا دیروز که نمیتونستی جلوی پدر و مادرت از خودت دفاع کنی چطور شده به خاطر دفاع از اون دختره صدات بالا رفته؟
جیونگ فقط تو سکوت بهش خیره شده بود. خیلی راحت نقطه ضعفش و داشت تو صورتش فریاد میزد.
چقدر براش سخت بود شنیدنش از زبون آیون . حس بدی وجودش و فرا گرفت.  به دروغ داشت متهم میشد و حوصله ی هیچ توضیحی رو نداشت.  نمیدونست چرا اصلا نای اینکه بخواد برای آیون دلیل کارش و توضیح بده نداشت.  آیونی که الان زیادی بی منطق شده بود و هر چی هم میگفت باورش نمیکرد.
آروم زمزمه کرد.
-فقط نمیخوام با فشار به اون دختر مشکلی برای بچمون به وجود بیاد.
ولی انگار اصلا آیون صداشو نشنید و با تهدید انگشت اشاره شو سمت جیونگ گرفت.
-بار آخرت باشه به خاطر اون دختره سر من داد میزنی..فهمیدی ؟
اینو گفت و با عصبانیت از بالکن خارج شد و بعد از چند لحظه صدای در ورودی به گوش رسید.
جیونگ سرشو گرفت و روی صندلیش نشست.
صدای آیون تو سرش پیچید.
"تا دیروز که نمیتونستی جلوی پدر و مادرت از خودت دفاع کنی. "
آیون درست میگفت هیچ وقت نتونسته بود از خودش دفاع کنه.. همیشه به هر چیزی مجبور شده بود.  چه زمانی که مجبورش کردن رشته ی مورد علاقه شو رها کنه .. چه زمانی که مجبورش کردن با آیون ازدواج کنه و چه زمانی که به ازدواج دوم مجبورش کردن.. هیچ وقت حتی روی حرف آیون هم حرف نمیزد و همیشه و همه جا حتی اگه برخلاف میلش هم بود با آیون موافقت میکرد.  اما امروز برخلاف جیونگ همیشگی رفتار کرده بود . نگاهش به کیک له شده ی روی زمین خورد و تازه یاد سوزی افتاد و سریع از جا بلند شد.
سمت اتاق سوزی رفت و آروم در زد اما جوابی نشنید. 
در و باز کرد و وارد اتاق شد اما خبری از سوزی نبود.  با دیدن اتاق خالی چشماش گرد شد و کلافه دستی تو صورتش کشید. میخواست از اتاق بیرون بیاد که با شنیدن صدایی نگاهش و سمت بالکن بر گردوند.  آروم سمت بالکن رفت و دیدش که گوشه ی بالکن تو خودش جمع شده و سرش و روی پاش گذاشته.
آروم در و باز کرد و سوزی تکونی خورد و سرش و از روی پاش برداشت و نگاه خیسش و به جیونگ دوخت.
جیونگ با دیدن چشمای خیس و ناراحتش چشماشو روی هم گذاشت و آروم باز کرد.  کنارش روی زمین نشست.
-خوبی سوزی؟
سوزی آروم سرشو تکون داد.
-ببخشید.
چشمای جیونگ گرد شد.
-برای چی؟
سوزی لبشو گاز گرفت.
-به خاطر من دعوا کردین..
جیونگ سرشو به طرفین تکون داد.
-تقصیر تو نبود سوزی.. لازم نیست به خاطرش معذرت خواهی کنی.
سوزی آروم گفت :
-آیون داره اشتباه میکنه من همچین قصدی ندارم جیونگ.
جیونگ آروم لب زد.
-میدونم...تو به من قول دادی.
سوزی نگاهشو به چشمای جیونگ دوخت و جیونگ ادامه داد.
-برای همینم ازت دفاع کردم و به آیون گفتم داره اشتباه میکنه..
سوزی سوالی بهش خیره شد.
-باور کرد؟
جیونگ سرشو به طرفین تکون داد.
-نه نکرد.. فقط قهر کرد و از خونه رفت.
چشمای سوزی گرد شد.
-نرفتی دنبالش؟
جیونگ دوباره سرشو به طرفین تکون داد.
-نه.
-چرا؟
جیونگ دستی تو موهاش کشید.
-چون الان خیلی بی منطق شده.
سوزی آروم گفت :
-اما اگه الان نری دنبالش فکر میکنه فکرایی که میکنه درسته.
جیونگ روی زمین ولو شد.
-الان اصلا برام مهم نیست آیون چی فکر میکنه.
سوزی چشماشو گرد کرد.
-اما باید براش توضیح بدی.
جیونگ سرشو به نشونه ی منفی تکون داد.
-الان نه الان اصلا حال توضیح دادن ندارم..
-اما اینجوری که..
جیونگ آروم لب زد.
-خستم سوزی میشه بیخیالش بشی؟ 
سوزی لباشو رو هم فشرد و جیونگ آروم گفت :
-چه کار اشتباهی کردم که باید توضیح بدم؟  چرا همیشه من باید توضیح بدم؟ 
سوزی فقط تو سکوت بهش خیره شده بود.
جیونگ با همون لحن ادامه داد.
-چرا وقتی من مقصر نیستم بازم  باید توضیح بدم؟  چرا باید با بی منطقی آیون کنار بیام.. هر حرفی بهم بزنه مهم نیست..
سرشو به طرفین تکون داد.
-حوصله ندارم.. حوصله ی توضیح دادن و دلیل و مدرک آوردن ندارم..
-اما جیونگ اینجوری آیون در موردت بد فکر میکنه.
-برام مهم نیست.
چشمای سوزی قد هلو شد و جیونگ خسته ادامه داد.
-آیون خوب میدونه من رو چی حساسم و امروز اونو تو صورتم فریاد زد.. خیلی سخت بود شنیدنش از زبونش.. خیلی سختم بود.

missing youWhere stories live. Discover now