پارت‌بیست‌وهشتم

106 37 23
                                    

قبل از انکه صدای خواجه پارک در اتاق بپیچد،

بیدار شد.در واقع اصلا نخوابیده وتمام شب را

بیداربود وبه سخنان سوهو و رویای اخیرش

فکر میکرد.

برای اولین بار کریس تردید داشت ونمیدانست

چه کاری درست است.حتی از اینکه به کای

اعتماد کرده وسخنانش راپذیرفته هم پشیمان

بود.نمیدانست چه اتفاقی در انتظار پسرش

هست وهمین نگرانش کرده بود.

میدانست که تا چند دقیقه اینده صدای خواجه

پارک را از پشت در خواهد شنید تا او وهمسرش

را بیدار کند.

نگاهی به صورت سوهوانداخت.معلوم بود واقعا

خسته است ونیاز به استراحت دارد.ان رویاها

تمام توانش را میگرفتند.

از جایش بلند شد ودر اتاق را ارام باز کرد.

خواجه پارک به سرعت به طرفش امد وتعظیمی

کرد.

-صبح بخیر سرورم.

کریس:لباسموبیارید.هیچ سر وصدایی هم نکنید،

سوهو خوابه.

بعد از چند دقیقه دختر خدمتکار لباس قرمز و

سلطنتی پادشاه را اورد.

-کمکتون کنم......

کریس:نه برو بیرون.خودم میپوشم.

میدانست که سوهو خواب سبکی دارد وبا

کوچکترین صدایی بیدارمیگردد.پس سعی

داشت هیچ صدایی تولید نکند تا  همسرش کمی

بیشتر بخوابد.

لباس هایش را به تن کرد واز اتاق خارج شد.

کریس:خواجه پارک؟

مرد نزدیک تر امد وتعظیمی کرد.

کریس:هیچ کس حق نداره وارد اتاق بشه یا

سوهو روبیدارکنه.هیچ سر وصدایی هم ایجاد

نکنید تا خودش بیدار بشه.همتون کمی دورتر بایستید.

همه خدمه تعظیم کردند وپادشاه برای شرکت در

جلسه به طرف تالار بزرگ رفت.

قرار بود کای وسهون بعد از جلسه باهم مبارزه

کنند.

.....................................
تاعو وبقیه اعضادور میز صبحانه نشسته بودند.

تنهاکسی که با اشتهای فراوان غذامیخورد و

لبخند مرموزی به لب داشت،تاعو بود.

jemini powerWhere stories live. Discover now