𝓒𝓱𝓪𝓹𝓽𝓮𝓻 𝓣𝔀𝓮𝓷𝓽𝔂

2.1K 336 74
                                    

MANCHESTER RIVALRY
20- قلب چیزی رو میخواد که میخواد

MANCHESTER RIVALRY20- قلب چیزی رو میخواد که میخواد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ناشناس

فرشتگان گناهکار به شیطان تبدیل نمی‌شوند، بلکه به شکل انسان در می‌آیند و به زمین تبعید می‌شوند تا عذاب بکشند.

༺♡︎༻

لندن. سال ۱۹۲۳.

لندن شهر پرجمعیت و مملو از مردم پرمشغله‌ای بود که بدن‌هاشون با لباس‌های شیک و گرون قیمتی پیچیده شده بود. پر از بریز و بپاش‌های بیهوده و بی‌جهت. یه نفر داشت به‌سختی از لابه‌‌لای جمعیت فشرده‌ی مردم عبور می‌کرد و ناگهان به مردی که کمی ازش قدبلندتر بود و نگاه تیز و برنده‌ش، سلطه‌‌گر بودنش رو به رخ می‌کشید، برخورد کرد و آه کوچیکی از بین لبهاش خارج شد.

«ریچارد!» یه نفر با صدای بلند داد زد. زن سیاه‌پوست با عجله به سمت ریچارد که لباس ساده‌ای تنش بود و کلاه گردی به سر داشت، دوید.

مرد غریبه خیره‌کننده بود. چشم‌های زیباش درست مثل ستاره‌‌ها توی شب سوسو می‌زد و لبهای برآمده‌ش نرم و بوسیدنی به نظر می‌رسید.

ریچارد نگاهش رو از مرد گرفت و سمت مادر عزیزش برگشت که نگاهش مثل همیشه محبت‌آمیز و صداش ملیح و دلسوزانه بود. «آه مامان.» ریچارد زیرلب گفت و از موقعیتی که پیش اومده بود، خجالت‌زده به نظر می‌رسید.

از جایی که تصادفاً به مرد فوق‌العاده ترسناکی با چشم‌های کشیده و تاریک که با یه نگاه ساده بهش میشد فهمید مرد ثروتمندیه، برخورد کرده بود.

مادرش دستپاچه پشت سرش ایستاده بود و خودش هم از اینکه مرد روبروش قرار بود چی بگه، وحشت‌زده شده بود.

چی قرار بود بگن؟...

این سوال همیشه و به طور مداوم توی ذهن ریچارد زنگ می‌خورد. مخصوصا توی همچین مکانی که نژادپرستی توی تمام خیابون‌هاش، تمام شکاف‌هاش و توی هر لحظه‌ای که می‌گذشت، در حال پرسه‌زنی بود.

MANCHESTER RIVALRY | VKOOK ✓Where stories live. Discover now